Wednesday, November 21, 2007
1 - آقا جان اوضاع اوکي مي باشد ... آقاي همخونه با انتخاب خودشون در آخرين لحظه توي اتاق عمل به شرط گوش دادن به فايل هاي موزيک روي گوشي موبايلشون با بي حسي موضعي جراحي شدند . وقتي هم که تموم شد براي من اس ام اس فرستادند که تموم شد ! چون بي هوشي نداشتند فرداي عمل مرخص شدند . آخرش هم نفهميديم چرا دو روز جلوتر بستري ميکردند ... شايد هم براي اين بود که همينجوري دور هم باشيم ... در حال حاضر مشغول گذراندن اوقات خوشي با ملاقات کننده گان محترم مي باشيم. اگه جايي بيزينسي رو سراغ داريد که بشه با کمپوت آناناس توش سرمايه گذاري کرد خبرمون کنيد.
.
.
.
خب من نشسته بودم که يه سيزده تايي بنويسم ولي نمي دونم چرا همش پريد از شب تولد تا حالا انگار خيلي وقته گذشته ... بحران چيز عجيبيه ! مي دونيد؟ نمي گم شرايط بحراني اي بوده ... ولي اصلا کم اهميت هم نبود! شايد اگه به موقع متوجه نمي شديم همه چيز تبديل به بحران مي شد به هر حال ... همخونه من گرچه سربه سرش گذاشتم که " پسر تو چقدر لوسي و غرغرویی!" مثل همیشه در اوج ماجرا قوی و خوش اخلاق بود ... گاهي آدم ها توي بحران نکات جديدي رو درمورد خوشون کشف ميکنن ... من توي اين روزها سليطه ی درونم رو شناختم ... باور کنيد جدي مي گم