Tuesday, November 13, 2007
سکانسی از روزی روزگاری در امریکا رو بی اندازه دوست دارم ... اونجایی که پسرک چشم آبی یک دونه شیرینی رو با کلی وسواس انتخاب کرده که برای پگی ببره تا بلکه بتونه دستی به سرو گوشش بکشه ... لحظاتی رو میگم که پشت در اتاق توی راهرو منتظر نشسته در حالی که دو دقیقه قبل پیکر نیمه برهنه پگی رو از لای در دیده که داشته آماده می شده ! به شیرینی نگاه میکنه هی اینور اونورش میکنه ! خامه باقی مونده روی انگشتش رو میلیسه و می بینی انگای نمی تونه تصمیم بگیره , خوردن شیرینی ؟ یا بودن با پگی ؟... اون کلنجار و دست آخر ذره ذره خوردن شیرینی ! همراه با این قطعه موسیقی جادوئی !