Saturday, November 24, 2007
کسانی که می شناسندم اخلاق گندم را می دانند. سر خود تشخیص می دهم به کسی کمک کنم و خاله خرسه می شوم و با مایوی مامان دوز بی گدار به آب می زنم و ...
به این برکت سعی می
کنم این نوشته گرچه شخصی است، پیچ دار و سخت نباشد و همه بفهمندش. برای گروه سنی الف و ب می نویسم یعنی. توضیح ضروری برای بعضیها این که نویسنده این پست گرچه سبیل ندارد آلوچه خانوم نیست. مخاطبش هم تلخون است پس آلوچه خانوم نیست. موضوعش هم تلاش من است در رابطه دو آدمیزاد عزیز. پس احتمالاً هدف غصه دار کردن آلوچه خانوم نیست قربان سلولهای خاکستری فابریک مغزت بروم. اگر باز هم کسی بود که نفهمید من معذرت می خواهم. شما به جای آن پایین همین جمله را بخوان عزیزم. "وب قشنگی داری. به آشیانه من هم جیک جیک کن. گل. بوس. قلب. دسته چپق..."
تو نمرده بودی . خوابیده بودی. سالی است بیداریت را لحظه می شمارم دخترک.
سال پیش چنین روزی بود دخترک که سراغت را گرفتم. برای این که میانه ات با کسی که عزیزترینهاست برایم بریده نشود. سراغت را گرفتم و رهایتان نکردم. می دانستم حیفی به این سادگی از دست برادر کوچکم بروی. هر ترفندی می دانستم زدم و هر شعبده ای می شناختم رو کردم که از این رابطه نبری. آن روز فکرش را هم نمی کردم آن قدر عزیز بشوی که خودم تبر بردارم و رهایت کنم از این غصه. غصه ای که یک سرش از خودم بود. زیاد سر به خلوت مردم کرده ام و زیاد پیش آمده پشیمان شوم. اما نمی دانی چه قدر آرام می گیرم وقتی بعد از یک سال شنیدنت، دیدنت، بریدنت، پراندنت و پاییدنت آرامشت را میبینم. به هزار برابر آن همه جنگ و دعوا و تندی و تلخی و ترشی ودرشتی می ارزید وقتی تولدم را با این جمله ها تبریک می شنوم. نمی دانی چه لذتی دارد که تو خودت را نباخته ای و بودنت را و دلت را و حرمت زن بودنت را، حتی اگر بابتش من گند زده باشم به حرمت برادر بزرگتر بودنم، به برادر کوچکتری که از خودم بیشتر دوستش دارم. حتی اگر تو هنوز و همیشه با نفرت یادش می کنی. نمی دانستم می ارزید یا نه دخترک. اما این جمله ها را که خواندم روز تولدم یعنی می ارزید. یعنی می ارزی:
"به فرجام- رفیق ترین رفیق همیشه – و به رفاقتش – اولِ آخرِ دلتنگی هایم"
سالگرد پیدا کردن رفاقتت مبارکمان باشد دخترک. از آن سال نحس شاید تنها خاطره بی شرمندگی باشی برایم. از خودم خوشم آمد بعد از مدتها. یادت باشد. تو نمرده بودی. خوابیده بودی تلخون....