Saturday, January 26, 2008
دو عدد بلیط افرا برای 5 شنبه ساعت 6 بعداظهر ردیف 7 به شماره های 15 و 16 ( یعنی بهترین جای ممکن احتمالا) با آهنربا چسبیده روی در یخچال خودنمایی می کرد! سه روز قبلش دایی علی برامون فرستاده بود! دم آخری که از خونه می رفتم بیرون نزدیک بود جاشون بذارم اونقدر که حواسم پرت راه افتادن آقای همخونه بود ! ظاهرا همون موقعی که من از خونه زدم بیرون ( بین چهار و ربع تا چهار و نیم ) ایشون هم بالاخره موفق شده بودند کارخانه رو ترک کنند . معلوم بود نمی رسند ولی من خوشبینانه باور نکردم . اونقدر ترافیک وحشتناک بود که خودم 10 دقیقه به 6 رسیدم تالار رودکی و ایشون گویا 5 دقیقه به 6 از عوارضی تهران قم گذشتند ! همون موقع من بلیطشون در کمال ناباوری به دادم به یکی از دوستای دایی علی که بدون بلیط دم در سالن بود تا ببینه چی می شه و به سرعت رفتم توی سالن ! گفته بودم" خب من هم نمی رم " آقای همخونه گفتند " خب الان به چه درد من می خوره نرفتنت برو برام تعریف کن ! "
دو ساعت و 10 دقیقه اجرای اون شب طول کشید وقتی تموم شد و بازیگر ها روی صحنه اومدند بغضم ترکید ! نمی دونم دیدن این همه شور مردم و برق چشمای بازیگرها ! تاثیر نمایش بود ؟ لبخند خسته ی بهرام بیضایی و مدل سر خم کردنش جلوی تشویق بی امان مردم ؟ ... یا هیچکدوم از اینها نبود ! باور اینکه فرجام نرسید و نمایشنامه ای رو که اینهمه مشتاق دیدنش بود رو ندید ! اینقدر می دونم هیچ جوره نمی تونستم اشکی که به پهنای صورتم همینطور می اومد رو جمع و جور کنم !
* پی نوشت : نمایش چطور بود ؟ قطعا این بهترین متن بیضایی نبود ! ولی خب کاملا معلوم بود که خب این مجوز اجرا می تونست بگیره شاید به همین علت انتخاب شد و اجرا ! ... اجرا فوق العاده بود . باید می دیدید ! عالی بود ... بازی ها همه خیلی خوب بود دقیقا خیلی خوب ولی بازی مرضیه برومند , افشین هاشمی و فکر میکنم هدایت هاشمی اصلا یه چیز دیگه بود ! کاش بشه هر کی دلش می خواد ببیندش ! کاش می شد همخونه ی من می دیدش ! به همه این حس های ضدو نقیض که گفتم شرمندگی رو هم اضافه کنید وقتی که اومد دنبالم !