Tuesday, January 08, 2008
هنوز داره می باره ! وقتی همینجوری پشت سر هم می باره روز اول ذوق می کنی " جانمی برف !" خودتو میکشی انگار این آخرین فرصته . می ری برف بازی . پرده ها رو میکشی کنار بارشش رو تماشا میکنی و به عنوان یک رشتی راستین از اونجایی که با هر اتفاقی یکی از مسائل اصلی اینه که "چی بخوریم که بیشتر بچسبه؟!!" روی اجاق قابلمه قل قل میکنه ... دم به دم چایی دم میکنی یا قهوه ! هی زرت و زرت یا شاید هم فرت و فرت از منظره ی برفی جلوی پنجره عکس میگیری . فردا صبحش دوباره از خواب پا نشده نگاه میکنی به پنهای صورتت لبخند می زنی "هنوز داره می باره ؟!!!" روز سوم که امروز باشه ابروهاتو می ندازی بالا ... که " جدی هنوز داره می باره ؟!" ... فکر می کنم فردا با لب و لوچه آویزون پای پنجره خواهی گفت : چرا بی خیال نمی شه !؟
به این نتیجه می رسی که
1 - برف وقتی بی خیال نمی شه آدمو دپرس میکنه !
2 - اصولا وقتی همخانه ات دویست کیلومتر ازت دوره هر کاری میکنی همون دو روز اول هم تمام تلاشت برای حال و حول با برف بی نتیجه می مونه ! دقت میکنی می بینی از همون روز اول هم لب و لوچه ات آویزون بوده !
3 - خدا نکنه وسط همین برف در حال گذروندون روزهای قر وقاطی هورمونی باشی !
4 - لحظاتی پیش هنگام پر کردن آخرین لیوان چایی اتفاق افتاد : و باز خدا نکنه وسط این حال و احوال بری وسط آشپزخونه جورابت خیس شه , متوجه بشی آب جمع شده نگاه کنی ببنی یک لنگه جوراب لای در ماشین لباس شویی گیر کرده بودو در خوب بسته نشده و نکته مهم این باشه که آشپزخونه ات راه آب نداشته باشه !!
من برم کمتر غر بزنم ! در همین لحظه اینجا در حالی که ابرها قدری باز شدند و آفتاب بیرنگی پهن شده کماکان داره می باره عین اسب !