|
Saturday, March 01, 2008
داستان گوجه ( یا ما همه خوبیم!)
سلام.
چند سال پیش، شاید پیش تر از باربد، با آلوچه خانوم مشغول زدن قدم عصرگاهی بودیم که رسیدیم به یک میوه فروشی تازه تاسیس. از این مغازه های یک متر در سه متر. آلوچه خانوم یادش آمد که گوجه نداریم. وارد مغازه که شدیم فهمیدیم احتمالا چند روزی زود آمده ایم. کل میوه جات مغازه را میشمردی 30 عدد نمی شد. آمدیم از مغازه بیرون بیاییم. اما آقای فروشنده یک جوری دم در ایستاده بود در مایه های این که "عمراً بذارم دست خالی برید" و با لهجه ای که بماند مال کجا بود پرسید: " چی می خواستین؟" آلوچه خانوم هم گفت: " گوجه" فروشنده سرش را کرد توی یک سوراخی و با یک جعبه میوه آمد بیرون و گفت: "بفرمایید" داخل جعبه میوه 5 – 6 عدد چیز نسبتاً گرد بود که احتمالاً روزگاری نامشان گوجه بود و یک دایره المعارف کامل از تمام عوارض مربوط به گوجه را شامل می شدند، مانند: لهیدگی، گندیدگی، سبزیدگی، زردیدگی، سفتیدگی و شلیدگی و ... و جناب فروشنده با چنان اعتماد به نفسی به ما خیره شده بود که حس می کردی گوجه این است و جز این نیست. بالاخره آلوچه خانوم به حرف آمد و پرسید: " بهتر از این ندارید؟" آقای فروشنده آمد جلو و انگشتش را نشانه رفت به همان گوجه های کذایی و گفت : " اینا بهترن!"
غرض این که حال باغ آلوچه الان بهتر است. باربد تازه از سرما خوردگی درآمده و با موهایی که شش ماه است کوتاه نشده کم کم دارد خود جان لنون می شود. من هم که سرماخوردگی زده به گوش و سینه و گلویم و با وجود پذیرش دو فقره پنی سیلین در بخش آقادایی سفلا و علیا، نفس هم به زور می کشم و کم مانده خفه شوم. آلوچه خانوم هم که الحمدالله بهتره! بی زحمت اگه از انرژی مثبت هایی که سر سرطان گرفتن من می فرستادید چیزی مونده یکی دو سرویس محبت کنید بفرستید این شب عیدی! دست شما مرسی
پی نوشت زن و شوهری خصوصی: ( هر کی بخونه الهی پفیلای کره ای شه!) : آنا خانوم. این خط این نشون! اگه یه هفته دیگه این موقع از گوجه بودن در نیومده بودی خودم کل خونه رو میسابم! نترس کهنمویی!تا من برگردم اینا رو بخون:
1-دارمت برو دارمت!
2-سینیوریا! نترس از .... بیا اون با من!
3-ده لو خوشگله ده لو خوشگله ه ه ه ه ! تو دست من تک دله!
4-ایییین عینک منه! دوسش دارم خیلی زیاد. به چشمامم خیلی میاد
|
|