|
Tuesday, March 04, 2008
می گوید نوشته های این صفحه یعنی شما قشنگ زندگی می کنید. می گوید نوشته های این صفحه یعنی شما قشنگ می نویسید. نمی گویم نوشته های این صفحه یعنی ما یاد گرفته ایم قشنگی های زندگی را بنویسیم. نمی گویم. این اعتراف سنگینی است. اعتراف تلخی است. حتی اگر بگویم و نفهمد و بخندد.
می خواهم نصیحتت کنم. حتی اگر نفهمی و بخندی. اگر دلت رفت و دستت نرفت، اگر عاشق شدی و خجالت کشیدی، اگر خواستی و نرسیدی، اگر غیرتت گلوی دلت را گرفت که نکن، نگو، نرو. اگر همه بلبل زبانی هایت سربزنگاه شیشه شدن پیش نگاه دو تا چشم سیاه آتش گرفته خفه شد، اگر یک شب تا صبح آسمان به ریسمان بافتی و جان کندی و نشد جان بکنی و دو کلمه بنالی که دوستت دارم. اگر پیش نگاههای آشنای صورتهایی که ریشخند می کنند خواستن و نگفتنت را آب شدی از عرق، اگر هر مزخرفی که به ذهن و زبانت آمد را بیرون ریختی و خودت را انبار کردی و تلنبار و بریدی… آخرین لحظه که نه دیگر تیری داری نه ترکشی نه توانی… یادت باشد، می توانی به جای همه این دست و پا زدن ها، مثل آدم لال شوی و فقط نگاه کنی به چشمهایش و با چشمهایت بپرسی. شاید این همه جان کندن لازم نباشد. شاید معجزه تو به همین سادگی باشد. شاید او از تو جسورتر و بزرگوارتر و عاشق تر باشد و دو کلمه لعنتی را بگوید و خلاصت کند. شاید حتی میان صورت های ریشخند کننده از تو عاقل تر باشد و آن دو کلمه لعنتی را برایت روی کاغذی بنویسد. اگر نوشت، همین قدر بدان که معجزه من و تو مثل هم بوده، حتی اگر نفهمی و بخندی.
فقط یادت باشد، آن کاغذ لعنتی عزیز که آن دو کلمه لعنتی عزیز رویش نوشته شده از همه چیز مهمتر است. از همه چیز. حتی از این که یک هفته مثل دیوانه ها دور شهر می چرخی. حتی از این که باورت نمی شود که معجزه ات اتفاق افتاده. حتی مهمتر از این که سالها همه چیز را از تو می گیرند و تو به معجزه ات می چسبی و همه نداشتن ها را نمی فهمی و می خندی. یادت باشد آن کاغذ لعنتی از همه چیز مهمتر است 14 سال بعد که مثل یابو کیلومترها دورتر تنها نشسته ای و زار میزنی و تایپ می کنی همین مزخرفات را و یادت افتاده که آن کاغذ لعنتی عزیز را نداری. یادت باشد اول آن کاغذ لعنتی عزیز را برداری، بعد مثل دیوانه ها بروی دور شهر بچرخی. 14 سال بعد هیچ کاری برایت نمی توانم بکنم اگر آن دو کلمه عزیز لعنتی را روی آن تکه کاغذ عزیز لعنتی نداشته باشی، حتی اگر بفهمی و نخندی. نمی فهمی که من 14 سال است دچار معجزه ام شده ام، اما امشب یادم افتاده آن کاغذ لعنتی عزیز را یادم رفته بردارم. اگر می فهمی نخند!
|
|