|
Thursday, March 13, 2008
آخرین شب چهارشنبه سال مال آتش بازی است. آخرین شب پنج شنبه هم مال رفته ها. فرقی نمی کند. این هم آتش بازی است. نمی دانم رفته ها امشب مرخصی دارند بیایند پیش ما یا ما وقت داریم یادشان کنیم. نمی دانم این یاد کردن بیشتر به درد ما می خورد یا رفته ها. نه برای خیر و ثواب و اعتقاد، برای این که یک کم آرام بگیرم هر سال همچین شبی یک بسته خرما می خریدم و راه می افتادم توی خیابان و کارتن خواب و معتاد و فال فروش پیدا می کردم و خرما تپانشان می کردم و دوره می کردم این بار دلم برای چند نفر تنگ شده که دیگر نیستند.
امسال نرسیدم. دیشب آمدم تهران جشن آخر سال مهد کودک پسرک. صبح دوباره رفتم و عصر دوباره برگشتم. توی راه برگشت اتوبان تهران قم، اتوبان بی نظیری که این سرش زده 117 کیلومتر و آن سرش نوشته 124 کیلومتر و کیلومتر شمار را که می زنی می شود 120 کیلومتر، یادم افتاد که آخر این راه می رسم به خیل جمعیتی که دسته جمعی یاد امواتشان افتاده اند و پشتشان اگر گیر کنم خانه رسیدنم با خدا است. زدم به میان بر و جنازه ام را رساندم خانه و تا خانه بغضم ولم نکرد.
جعبه خرما ندارم. رفیق و رفقای خیابان نشینم را هم ندیدم. بگذارید غصه امشب را با شما قسمت کنم. ترانه ای برای عزیزترین رفته ام. برای عزیزترین رفته هر کدام شما اگر خواستید. برای آقاجون. برای کریم گلی، که نیست دیگر. آقاجون به بچه می گفت طفل. حتی اگر این طفل برای خودش نره خری شده بود. آقاجون که نمی دانم امشب می بیند یا نه که این طفل برای خودش آدم شده. پدر شده. رفیق و پشت چند نفری شده. اما سالهاست پشت و پناه و بزرگتر ندارد. کسی را که پیشش خودش را ول کند و کم بیاورد و نق بزند ندارد. سخت است بی بزرگتری. سخت است یتیم شدن وقتی کسی نمی فهمد یتیم شده ای. سخت است شب از نیاز من پر و خالی از تن تو. وقتی همه جا بوی تو جاری است و خودت اما دیگه نیستی. پیرمرد! تو کجایی که ببینی؟ همه بچه ها مردی شدند و مردها پیرمرد شدند و هنوز حسرت یک بار دیگر آرام شدن با صدایت را دارم. هنوز هم بلد نیستم بغضم را جای دیگری بیرون بریزم. پیرمرد! تو کجایی که ببینی؟
یاد همه آنها که نبودنشان آتشتان می زند، سبز و آرام و همیشه!
آخر قصه
شعر ایرج جنتی عطایی
موسیقی سیاوش قمیشی
صدای ابی- آلبوم ستاره های سربی
کسی غیر از تو نمونده، اگه حتی دیگه نیستی
همه جا بوی تو جاری، خودت اما دیگه نیستی
نیستی اما مونده اسمت، توی غربت شبونه
میون رنگین کمون خاطرات عاشقونه
آخرین ستاره بودی، تو شب دلواپسی هام
خواستنت پناه من بود، تو غروب بی کسی هام
لحظه، هر لحظه پس از تو، شب و گریه در کمینه
تو دیگه برنمی گردی، آخر قصه همینه!
شب بی عاطفه برگشت، شب بعد از رفتن تو
شب از نیاز من پر، شب خالی از تن تو
با تو گل بود و ترانه، با تو بوسه بود و پرواز
گل و بوسه بی تو گم شد، بی تو پژمرده شد آواز
می شکنم بی تو و نیستی، به سراغم نمیایی که ببینی
بی تو می میرم و نیستی، تو کجایی؟ تو کجایی که ببینی؟
|
|