|
Tuesday, May 20, 2008
یک پست مشتی نشان سرفرصت طلبتان. یادم نرفته.
این جا صفحه یادداشت های شخصی آقای هم خونه و هم خونه اش است. آلوچه خانوم نام یک اسطوره تاریخی است لابد!
غرض از مزاحمت این که به دلایل زیر حس می کنم برای باربد پدر و مادر شایسته ای نیستیم:
-باربد وقتی دارد با لگو هایش بازی می کند زیر لب زمزمه می کند کوکوی دو شب مانده، از آن ما.... کپی پدر خوانده ....
-از وقتی خوردن یاد گرفت خوراکی های محبوبش دلستر و زیتون هستند.
-وقتی از دختری همسن خودش خوشش می آید شروع می کند ادای آقای اسپایدر من را درآوردن و تار پرت می کند.
-توی مهمانی وقتی نوشابه می خورد دوست دارد لیوانش را به بقیه بنگ بزند.
-تمام قطعات داخلی کامپیوتر را می شناسد ولی اعداد 1 تا 3 را بلد نیست بخواند.
-به محض شنیدن لغت پرسپولیس می گوید: سوووراااخه!
-بازی کامپیوتری که برایش نصب کرده بودم را وقتی خواستم یادش بدهم گفت خودش تا مرحله 4 رفته
-بعد از چند ماه هنوز هر وقت تصمیم می گیرم دعوایش کنم یادم می اندازد بابت آن روز که با آناهیتا بد حرف زدم خیلی ناراحت است
-روزی دو بار فیلم هری پاتر می بیند و وقتی می گویم ممکن است خواب بد ببینی می گوید خودم می دانم و یادم می دهد اگر من هم خواب بد دیدم آدم بدها را با کدام ورد جادو کنم
-مدتی است دیگر هر جا نشست نمی گوید قرار است با نیکو عروسی کند و فقط توضیح می دهد که هنوز تصمیم نگرفته کت و شلوار عروسی شان را از بابای نیکو قرض بگیرد یا از من
-خانه ما یک اتاق خواب دارد و چون فقط تخت باربد در آن جا می گرفت ما رختخوابمان روی زمین پهن می شود و باربد هر شب در حالی که می خواند: عشق آدمو کور می کنه! می پرد وسط ما. هر بار هم که توضیح می دهیم وقتی خودش تخت دارد این کار جالبی نیست توضیح می دهد: من بابایی رو فقط یک شب می بینم.
-اگر خیلی با کسی صنم داشته باشد لبش را می بوسد.
-همیشه برای مادر من تعریف می کند دست پخت آن یکی مادر بزرگش چقدر خوب است.
-هفته پیش که یک برنامه از روی کامپیوتر را پاک کرده بود و داشتم دعوایش می کردم که نباید کارهایی را که بلد نیست با کامپیوتر انجام دهد اخم کرد و گفت: بلدم! Uninstallش کردم!
-تازگی های توی مهد کودک یاد گرفته وقتی با یکی از دوستانش شباهتی یا لباس یا وسیله مشترکی دارند به هم می گویند خوشوقتیم. نمی دانم دفعه آخر که بردمش حمام روی چه حساب به من گفت: خوشوقتیم!
-آخرین بار که با هم سوار مترو شدیم بعد از این که طبق معمول مثل یک روستایی راستین با همه سلام و علیک کرد، به آقایی که به در تکیه داده بود گیر داد و تا مقصد همه علائم هشدار دهنده مترو را برایش تشریح کرد.
می تواند ادامه داشته باشد.....
|
|