آلوچه خانوم

 






Wednesday, June 11, 2008

Spidism

وقتی مسئولیت یک انسان، یک کودک به گردن شما است، گاهی می مانید چه کنید. این که باید مواظب باشید ذهنش قالب گیری نشود و ذهنش سالم بماند خیلی مهم است. این که آزاد و مستقل باشد برای انتخاب و فکر کردن هم خیلی مهم است و وقتی این مهمات روبروی هم قرار بگیرند گاهی خیلی چیز تو چیز می شود.

نمی دانیم از کجا شروع شد. برای خودمان باد می کردیم و یک وری می نشستیم که باربد از بچگی هر شب قصه شنیده و فقط کتاب می خواند و حسن و لوبیای سحرآمیز می بیند و مدرسه موشها. اصلا نمی داند دیجیمون و مگامن و اینها یعنی چه. وقتش با چیزهایی بهتر از کارتون و تلویزیون پر می شود و .... که ناغافل دیدیم یک روز باربد ایستاد وسط خانه و اعلام کرد: " من اسپایدر منم!" ما گفتیم جان؟! گفت اسپایدر من! گفتم بابایی تو مگه می دونی اسپایدر من چیه؟ گفت بله! تازه من تار هم پرت می کنم. خودمان را کشتیم و نفهمیدیم روح اسپایدر من از کجا به جوان اول منزل ما حلول کرده.

خلاصه که افتادیم توی تار. لباس اسپایدر من، نقاب اسپایدر من، عروسک اسپایدر من قرمز، سیاه، آبی، خردلی، خال خال پشمی، عینک اسپایدر من، کیف، لیوان، کتاب، دستمال و .... به طور کامل اسپایدر من مال شدیم. زندگی مان به رنگ آبی و قرمز با راه راه سیاه درآمد. از آنجا که باربد دردونه حسن کبابی خانواده محسوب می شود و نوه اول پدری و مادری و عسل و مربای یک لشکر خاله و عمو و دایی است خانه ما تبدیل به نمایشگاه اسپایدر من و امنیت اجتماعی شد. من با این که حالم از این گول زنک های بازاری مدرن برای بچه ها به هم می خورد، اما حقیقتش یاد بچگی خودم می افتادم که 5 سال تمام کف و خون جناب زورو بودم و حتی اجازه نداشتم یک سیخ ناقابل به عنوان شمشیر داشته باشم، چون خطرناک بود. دست آخر هم خانوم والده بعد از یک سال وعده و وعید و معدل 20 و پسر خوب شدن و کلی بشین و بمیر کردن زحمت کشیدند و یک شنل زورو برایم دوختند و من عرش را سیر می کردم. هرچند شنل مربوطه چند اشکال فنی جزیی داشت. اول این که مخمل بود، دوم این که حاشیه اش دندون موشی بود، سوم این که دو تا جیب جیگر به شکل قلب داشت و چهارم این که سبز بود و خدا را شکر که سبز بود و با شنل شنل قرمزی اشتباه نمی شد. الغرض خودمان عاشقی کشیده بودیم و دلمان نمی آمد پسرک را محدود کنیم.

بالاخره خانوادگی نشستیم تا باربد فیلم های اسپایدر من را ببیند. پسرک رسماً داشت پس می افتاد. در حالی که عرق کرده بود و قبلش به شدت می زد چسبیده بود به تلویزیون و اسپایدر من را نشان می داد و رو به ما داد میزد: " این منم! من اینم! بابایی! کیش کیش!" و تار پرت می کرد. لباس اسپایدر من را می پوشید و همزمان با پیتر پارکر مری جین را نجات می داد و به درجه فوق اسپایدولوژی رسیده بود. یک بار که در حال پرش با تار از روی صندلی خورده بود زمین و با تمام حجم دهنش نعره می کشید گفتم: آخه مگه تو اسپایدر من نیستی؟ اسپایدر من کجا گریه می کرد؟ در حالی که هم چنان نعره می کشید گفت: اونجایی که باباش کنار خیابون داشت می مرد.... وقتی که اسپایدر من می شود خودمان را بکشیم عینک نمی زند. چون پیتر پارکر هم در زمان اسپایدریدگی عینک نمی زند.

قضیه خود اسپایدر من بینی کم کم به جاهای باریک می کشید. یک بار با یکی از دوستانش داشت بازی می کرد و با لباس فرم پرید وسط و به بچه طفل معصوم که با دهان باز نگاهش می داد توضیح داد: این نقاب آقای اسپایدر منه و همین طور که می کند ادامه داد: این پیرهن آقای اسپایدر منه! این شلوار آقای اسپایدر منه ( و تا ما بیاییم به خودمان بجنبیم)... این شورت آقای اسپایدر منه، اینم شاندول آقای اسپایدر منه .....

کارمندان شهرکتاب پونک یکی از تفریحاتشان دعوای من و باربد سر خریدن چیزهای اسپایدرمن دار فروشگاهشان است. چند وقت پیش دیدم روی گواهینامه ام برچسب اسپایدر من چسبیده و البته باربد کاملا از این قضیه بی خبر بود جان عمه اش! الان حدود 10 جور سی دی اسپایدر من دارد، حتی نسخه با زیرنویس مالایی و چینی.به خاطر بازی کامپیوتری اسپایدر من آلوچه خانوم بعد یک عمر آبرو داری مجبور شد دست به بازی بزند و در زدن دکمه مثلث به جناب آقای اسپایدر من باز کمک کند تا به قول خودش برود توی " مهموریت ! "

یک قصه ای داشتیم به اسم در زیر قارچ که مورچه موقع باران می رفت زیر یک قارچ کوچک و حیوانات یکی یکی می آمدند و به زور زیر قارچ جا می شدند. این قصه مدتی است تبدیل شده به در زیر قارچ خنده دار که مورچه در زیر قارچ با آقای باربد اسپایدرمن و باربد بت من و باربد سوپر من و مک کویین و مگا من و .... دیدار می کند. من خاک بر سر بزرگترین آرزویم این بود که باربد این قدر بزرگ شود که شبی یک قصه شاهنامه برایش تعریف کنم. اولین قصه رستم را که شروع کردم گفت: بابایی یعنی رستم از اسپایدرمن هم قوی تره؟ گفتم بعله. گفت اشتباه می کنی. اسپایدر من از همه قوی تره...

گاهی می مانی کار درست کدام است. گاهی فقط باید بنشینی و بخندنی یا گریه کنی. گاهی هم باید کمی صبر کنی. ما صبر می کنیم. فقط ای به روح و روان خودت و جد و آباد عنکبوتت جناب آقای اسپایدر من که چیز زدی به زندگی و اعصاب ما. الهی ته یه کوچه بن بست یه شب تاریک بیفتی گیر زورو تا یهZ روی شاندول و کان مانت بکشه و بفهمی یه من ماست چقدر کره داره .

پ.ن: داریم رو باربد کار می کنیم که به زورو رضایت بده.
پ.ن.د : ( پی نوشت دو) برای باربد لباس زورو گرفتم.
پ.ن.س: به باربد میگم تو وبلاگ آلوچه خانوم نوشتم تو چقدر اسپایدر منی. میگه نه! من دیگه زوروام!
پ.ن.چ: ایییییییییییینننننننه !!!میگن به مرگ بگیر تا به تب راضی شه شنیدید؟

 فرجام | 11:42 PM 






Comments: Post a Comment






فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?