|
Saturday, April 04, 2009
هفت سین را جمع میکنم . فکر میکنم چه زود گذشت . تعطیلات را میگویم . بعد یادم می آید وقتی پهنش میکردم هم فکر میکردم چه زود گذشت . سالی که تمام می شد را می گفتم ... همین طور دارد زود میگذرد . مفت و بی خودی تقویم ورق میخورد.
هفت سین های من عین هم هستند . سفره ی هفت سین را روی زمین می اندازم . دوست دارم بشود پایش نشست . آینه ی عروسی که تنها آینه ی رسمی خانه است بالای آن می نشینید . شیشه ی یکی از لاله هایم شکسته فقط یکی شان را می گذارم توی سفره کنار آینه چند تایی شمع اینور و آنور بدون قاعده و ترتیب .
یک سین که سبزه است و حسابش سواست. 6 تای دیگر را در نعلبکی های سرامیک آبی و سفید می چینم نعلبکی هایی که 7-8 سالی بدون مصرف افتاده اند آن بالا توی کابینت . عید به عید پائین می آیند .
سمنو چسبیده به ظرف ور نمی آید . می گذارمش توی آب . سکه ها را جمع میکنم می دهم باربد بریزد توی قلکش . سماق برمی گردد توی شیشه اش توی کابینت . سنجد ها می ماند هیچوقت نمی دانم چطوری تمام می شود . سیر جوانه زده . فکر میکنم بکاریمش توی باغچه . زیر سبزه ام تمیز است کپک نزده دلم نمی خواهد بیندازمش دور اما چاره ای نیست . سیب را نگاه میکنم . در کمال تعجب سالم مانده . سالم و بدون لک . خوشحال می شوم ... به یک چیزی احتیاج داشتم که بشود به فال نیک گرفتش .
|
|