|
Saturday, April 18, 2009
مازیار جان سلام
آخر شبی زنگ زده بودی , نیمه بهمن ماه . با نگرانی پرسیده بودی, جشنواره می رویم یا نه ؟ اینها چیست که درباره فیلم بیضایی نوشته اند ؟
فیلم را چند روز پیش دیدیم . نگران نباش فیلم خوبی بود . در واقع یک فیلم در فیلم است که که هم فیلمش خوب در آمده و هم فیلم در فیلمش . حتی مژده اش کمتر از دو تای قبلی روی اعصاب بیننده پیاده روی میکرد, منصفانه اش این می شود که یک جاهایی مژده اش هم واقعا خوب بود. دریافت من بیننده این است که این بخشی از پشت پرده سینمای ماست . اینکه سینما جایی است که ملکش به فروش می رسد احتمالا با بالاترین رقم پیشنهادی .
اینکه بخش بزرگی از جماعت سینمایی نویس چرا عصبانی شده اند را خودشان بهتر می دانند . تو هم ببینی می فهمی چرا!؟ عصبانیتشان را میگوم وگرنه هر کسی می تواند فیلم را دوست داشته باشد یا نه ؟
آدم های بزرگی نوشتند که کار را دوست نداشتند. بگذار به حساب اختلاف سلیقه یا حتی سطح انتظار. شاید وقتی این اواخر "اتفاق خودش نمی افتد" را خوانده اند "افرا" را روی صحنه دیده اند . منتظر حادثه ای بودند که اتفاق نیفتاده . گفتند هم که به وقتش توضیح می دهند چرا. آدم هایی که آنقدر شجاعت دارند اگر نظرشان عوض شد هم درباره اش بنویسند . قبلا هم از این کارها کرده اند.
اینکه آن دیگران چرا خوششان نیامده بود را باز هم بگذار به حساب سلیقه, اینکه چرا آنطور تاخته بودند را بگذار به حساب اینکه همین قدر, نوشتن بلدند, اینکه اگر همین قدر بلدند, پس چرا اسم و رسم دارند را بگذار به حساب بی در و پیکری این زمانه . این روزگار بی در و پیکر است, رکورد سینمایش را "اخراجی ها" می شکند و رکورد بازار کتابش را "کافه پیانو" . تازه چون می فروشند سیکوئل هم دارند . کسی هم نمی پرسد چرا ؟
ول شان کن بگذار خوش باشند برای خودشان, چه می دانم لابد همین چیزها قرار است بشود نوستالژی پس فردایشان. ایراد از این زمانه است که طرف دچار توهم " خود پرویز دوایی " بینی می شود یکهو!
شاید وقتش رسیده باور کنیم ما به روزگار دیگری تعلق داریم. روزگاری که تعریف خودش را
دارد با قبل و بعدش تفاوت دارد. به کارمان می آید گذشته ی پیش از خودمان را بهتر بفهمیم همینطور فرداهایی را که هنوز نیامده اند .
خسرو شکیبایی که رفت. حبیب رضایی یک ستون نوشته بود در شهروند امروز عنوانش بود " هامونی که ما دیدیم " . دیدم درست می گوید " هامون " به کنار , " هامونی که مادیدیم " مختصاتی دارد برای خودش . همان وقت بود که فهمیدم مثلا حق ندارم با پدرم درباره ی " وست ساید استوری " کل کل کنم . یک روزگاری این فیلم را روی پرده دیده. من فیلم را الان می بینیم اما آن روزگار را ندیده ام . همینطور فیلم را, در آن روزگار آنهم در تاریکی سینما, روی پرده .
دیگر همین . باقی بقایت
|
|