|
Wednesday, October 28, 2009
این وبلاگ هفت سالش تمام شد .
سال گذشته در پست آغاز هفت سالگی نوشتم هنوز بلاگ اسپات است و عمرا دات کامش نمیکنم که هر کس و ناکسی فیلتر ش کند . حالا شش ماهی است که فیلتر است .فیدش درست شده اما . محتویاتش در فید خوان ها قابل مشاهده است ... گرچه که مدتهاست مطلب جدیدی ندارد . فکر میکنم تعداد پستهای سال گذشته به عدد 50 هم نرسد ... الان نگاه میکردم دیدم این هشتصد و پانزدهمین پست این وبلاگ در انتهای هفت سالگی است ... با وجود اینکه دو نویسنده دارد .
نمی دانم چرا اینطور شد . از کی از کجا شروع شد ؟ این روزها خیلی فکر کردم ... می دانید ؟ وقتی اینجا را راه انداختیم جایی بود برای درد دل کردن ... جایی بود برای گفتن ... حالا شده جایی برای نگفتن , ننوشتن , درد بی دوا درمان شده مانده روی دلم !
گاهی دلم برای آن روزهای بی هوا نوشتن تنگ می شود ... انگار دوره ی کودکی و سر خوشی و بیخبری وبلاگ گذشته ... بزرگ شده مثل دنیای آدم بزرگها پر از باید و نباید است ... پر از نگاههایی است که خواسته بودم غریبه ندانمشان, اما گاهی بد جوری نامحرم از آب در آمدند ...
نتوانستم با خودم کنار بیایم کرکره ی پیشخوان خودم را بکشم پائین ... نمی شود . بخواهم یا نخواهم بخشی از هویتم است ...دوستان عزیزی دارم که آلوچه خانوم می شناسندم و آلوچه خانوم بودم که می شناسمشان, دارمشان ... آمار کلیکهای چهار ماه و نیم گذشته با وجود تنها هفت پست شرمنده ام می کند . ولی باور کنید من اصلا یادم نمی آید قبلا چطور می نشستم پای کامپیوتر وبلاگ می نوشتم ... یادم می آید قبلا از خودمان میگفتم حالا نمی خواهم از خودمان بگویم ... از باربد میگفتم در حالی که از 5 سالگی اش سعی کردم یادم بماند حریم شخصی اش را محترم بدانم ... نسبت به اتفاقات روز واکنش نشان می دادم که حالا فکر میکنم بهتر است اینکار را نکنم ... با این همه نتوانستم تصمیم بگیرم ... برای خودم تاریخ تعیین کردم فکر میکردم 19 شهریور می آیم , اول پائیز می آیم , تولدم می آیم ... که یک نوک پا آمدم برای رفع تکلیف که آمده باشم که از فردایش باز در ذهنم وبلاگ بنویسم بیایم اینجا پاکنویس کنم اما نشد ... امشب - شب تولد هفت سالگی اش - آمدم نمی دانم از فردا می شود یا نه ... نمی دانم اصلا لزومی دارد یا نه ؟
به هر حال این وبلاگ فردا هشت سالگی اش را شروع میکند .
|
|