آلوچه خانوم

 






Sunday, February 22, 2009

از اونجایی که بچه پر رو می باشیم با تماشای تنها 6 فیلم از فیلم های اسکاری امسال نتایج احتمالی امشب رو پیش بینی می کنیم . همینه که هست !

تقریبا می شه گفت که شک نکنید که" میلیونر زاغه نشین " برنده اسکار بهترین فیلم و کارگردانی می شه . حقش هم هست . فیلم غافلگیر کننده ایه و مهمتر از اون فیلم شریفیه. دوربین در بیشتر نماها تو رو همراه شخصیتهای اصلی قصه می بره به عمق ماجراهایی که از سر میگذرونند و از نگاه توریستی دوری میکنه . از اون وقتهائیه که می بینی سینما داره به رسالت اجتماعی اش عمل میکنه و این خیلی باارزشه .

از صمیم قلب دلم میخواد "پنه لوپه کروز" برای بازی در "ویکی کریستینا بارسلونا" برنده اسکار بهترین اجرای نقش مکمل زن بشه. من خیلی خیلی خیلی این فیلم رو دوست داشتم اصلا نمی فهمم چرا آکادمی اینقدر بهش کم لطفی کرد. همونقدر که اصلا نمی فهمم چرا اینقدر "ماجرای عجیب بنجامین باتن" رو تحویل گرفت .احتمالا مشکل از فهم منه !
"ویکی کریستینا بارسلونا" در محدوده سینمای مورد علاقه من قرار میگیره. من هیچوقت مجذوب اتفاقات فیلم نمی شم. چیزی که برای من جالبه , درک جدیدییست که آدمها بعد از طی کردن قصه فیلم از خودشون و دنیای اطرافشون پیدا میکنند و "ویکی کریستا بارسلونا" یک نمونه ی خیلی خوب از این دست فیلم هاست. همه اینها به کنار , بازی "پنه لوپه کروز" خیلی خوب بود .

تکلیف نقش مکمل مرد هم معلومه . هیچ ربطی هم به این نداره که بازیگرش در قید حیات نیست . اجرای نقش ژوکر "شوالیه تاریکی" بی نظیر بود .

پیش بینی می کنم ناکام ترین فیلم با بیشترین تعداد نامزدی دریافت اسکار در رشته های مختلف همین "ماجرای بنجامین باتن" باشه . فیلم خوبی نبود واقعا. شاید مشکل من باهاش این بود که انتظار داشتم این برگشت سن اینقدر فیزیکی و قابل رویت نباشه . انتظار داشتم این آدم از درون رو به بچگی بره در حالی که ظاهرش در حال پیر شدنه البته بدیهیه آقای فینچر با من مشورت نکرده بودند .

رقابت اصلی اسکار نقش اول مرد باید بین "شون پن" , "فرانک لانجلا" و "میکی رورک" باشه . - من "فراست/نیکسون" رو ندیدم البته - دو تای اول رو به این علت میگم که آکادمی همیشه به اجرای نقش های واقعی علاقمنده .
میکی رورک موفقیت گلدن گلاب و بافتا رو تکرار میکنه ؟ نمی دونم. به هر حال بازگشت درخشانی داشته . شماها باورتون می شه این آقای کشتی گیر همون بازیگر خوش سیمای فیلم "فرانچسکو" باشه و البته "نه و نیم هفته" !
یک چیزی راستی , خیلی ها میگن اسکار هم نوبتیه و امسال نوبت " برد پیت " باید باشه . ولی من فکر نمی کنم. آکادمی خیلی باید بی سلیقه باشه به بازیگر بنجامین باتن اسکار بده اون گریم رو از "برد پیت" بگیرید . شما بازی قابل توجهی دیدین ؟

در مورد اسکار نقش اول زن نظری ندارم چون هیچکدوم از فیلم ها رو ندیدم . گویا امسال کیت وینسلت درخشیده . من درخشش چندانی در Revolutionary Road ندیدم, - البته می دونم که بخاطر این فیلم کاندید نیست - اطرافیانم "کتابخوان" رو نداشتند خودم هم متاسفانه در بساط هیج دی وی دی فروش کنار خیابونی ندیدمش .

بهترین فیلمنامه اقتباسی و اوریجینال رو نمی تونم پیش بینی کنم نصف بیشتر فیلم های دو تا زیر گروه رو هم ندیدم اما آکادمی تا جایی که من دیدم در انتخاب بهترین فیلمنامه اوریجینال یه جورایی مستقل عمل کرده مثلا دو سال گذشته به ترتیب به "لیتل میس سانشاین" و "جونو" اسکار داده اند کاملا ندید پیش بینی میکنم امسال Frozen Riverبرنده باشه .

این بود پیش بینی های اسکاری آلوچه بانو تا دچار عقده خود کم اهمیت دار بینی نشه . راستی قابل توجه علاقمندان ساکن مرز پرگهر : مراسم اسکار هشتاد و یکم رو FOXMOVIES پخش میکنه . بی خودی پای "ام بی سی 4" و "دوبی 1" نشینید. گویا از ساعت یک بامداد به وقت عربستان که می شه 1.5 به وقت ما برنامه اش رو شروع می کنه . مراسم اصلی فکر میکنم طرفای ساعت 4.5 - 5 شروع بشه .

 AnnA | 4:10 PM 








Friday, February 13, 2009

انتظارها به سر آمد . بالاخره محمد خاتمی رسما اعلام کاندیداتوری کرد . راستش دلم نمی خواست کاندیدا شود . دلم می خواست این مملکت طوری بود که می شد به جای کاندیدای دوباره ریاست جمهوری, رهبر جریان اصلاحات شود . فکر میکردم شان او اینطوری حفظ می شود کارش را هم انجام می دهد. ولی واقعیت این است که اگر خاتمی نمی آمد من حداقل آلترناتیو دیگری سراغ نداشتم که بتواند با احمدی نژاد رقابت کند . راستش هنوز هم می ترسم . ما نمی دانیم در دور افتاده ترین نقاط این مملکت که رئیس جمهور به دیدارشان رفته و ازشان نامه دستی گرفته , درباره ی عملکردش چه فکر ی می کنند؟ نمی دانم بازنشسته هایی که یک دفعه ظرف این چند ماه یعنی کمتر از یک نیم سال مانده به انتخابات ریاست جمهوری آینده حقوقشان دوبرابر شد چقدر بازی میخورند و مجذوب این شو آف می شوند . نمی دانم اطرافیان پر مدعای طلبکارم که فکر میکنند قهرشان ثبت و شمرده می شود تغییر رویه می دهند یا نه؟! هیچی نمی دانم ! ولی فکر میکنم از همان روز بیست و یکم بهمن که خاتمی گفت می آید باید کار را شروع کرد . شاید ابراهیم نبوی راست میگوید "این سخت ترین جنگ این بیست سال اخیر است ". نخندید به من که چه ساده ام ... درست است خاتمی هشت سال رئیس جمهور بود نهایت ظرفیت و توانش را دیدیم تازه آنموقع حاکمیت با مردم و رئیس جمهور منتخبش قدری رودرباستی داشت پرده ها اینطور دریده نشده بود ... من به خاتمی رای نمی دهم که کار خاصی انجام دهد ... اولین هدف من پس گرفتن ریاست جمهوری از آنهاست . حالا منظور حرف های خاتمی را وقتی برای انتخابات هشتاد ثبت نام می کرد می فهمم . "هر گامی به جلو یک پیروزی است ". و من این گام را حالا بر می دارم نمی خواهم پسرم در بیست سالگی مجبور به برداشتنش شود . به اتفاقات این جغرافیا هیچ اعتباری نیست . انقلاب میکنند, ماهیت انقلاب یعنی یک حرکت رو به جلو بعد یک دفعه همه چیز 1400 سال به عقب بر میگردد . من میخواهم این چهار سال را همین حالا جبران کنم . نگذارم بشود هشت سال . نگویید به من مگر آن هشت سال چه خبر بود ؟ من یادم نرفته اگر خودتان را به آن راه زده اید ... یکبار آن هشت سال را مرور کنید قبلش را دیده ایم بعدش را هم . این را شاید دهمین باری باشد که در این وبلاگ مینویسم آن هشت سال تاجایی که من یادم می آید قابل تحمل ترین وضعیت زندگی در این جغرافیا بود... من نمی خواهم پسرم از مهر ماه 89 صبحش را با یک مشت آرزوی مرگ برای تمام دنیا شروع کند بعد سر کلاس درس برود. کاری که ما کردیم از دوم دبستان تا چهارم دبیرستان و باورمان نمی شد بشود با دنیا رفاقت کرد .

من رای میدهیم چون فکر میکنم این یک وظیفه ی شهروندی است . و متاسفانه تعداد زیادی از شهروندان این دیار همانقدر که نمی پذیرند درست است گند همه جا را برداشته ,آشغال نریزند به وظیقه ی شهروندی شان عمل کنند و از خودشان شروع کنند این یکی را هم نمی پذیرند . من نا امیدم , دلم گرفته , عصبانی ام ولی یک برگ رای تنها حق و سهمم از این دموکراسی نیم بند را نمی گذارم که بی مصرف بماند. درست است که اینجا سوئیس نیست . اما شکر خدا هنوز عراق و افغانستان هم نیست و نمی خواهم که بشود. هنوز هم معتقدم که ذره ذره درست می شود, شما یی که تبعیدی هستی و عصبانی ! مرغت یک پا دارد, رای نمی دهی مسخره مان هم می کنی ! خوش خیالی مرا ببخشید. بگذارید به حساب خوش بینی یک محکوم به حبس ابد در این مرز پرگهر ! زمان می برد قطعا به عمر من قد نمی دهد شاید اگر همه چیز خوب پیش رود پسرم نگران این نباشد که فرزندش صبحش را با آرزوی مرگ برای دنیا شروع کند.

 AnnA | 10:20 PM 








Saturday, February 07, 2009

11 بهمن 57 خانه ما که تا میدان آزادی راهی نداشت میزبان آدمهای زیادی بود که آمده بودند برای استقبال فردا. تصویرهای دور در ذهنم بحث و جدل های داغی دارند در خودشان بین این آدمها که از هر فرقه ای بودند. آدمهایی که هیچ جور نمی شد ربطی بین شان پیدا کرد، جز یک موضوع. همه متفق القول می دانستند چه چیزی را نمی خواهند، شاه نمی خواهند...

انقلاب پیروز شد. شاه رفت. رفراندوم شد. بگیر و ببند شد. انقلاب فرهنگی شد. جنگ شد. ترور و درگیری شد. شهرها موشکباران شد. جیره بندی شد. جنگ تمام شد. رهبر انقلاب از دنیا رفت و ... امروز هم همه منتقدیم. همه ناراضی و خسته ایم و زندگی سخت و سخت تر شده. بعید می دانم کسی معتقد باشد تکرار رفراندوم جمهوری اسلامی امروز هم 98% آری داشته باشد، یا حتی نصفش یا شاید یک سومش یا... ما هنوز هم همان مردمیم. نمی دانیم چه می خواهیم و خوب دور هم جمع می شویم وقتی چیزی نمی خواهیم.

یکی از ارکان انقلاب جریان روشنفکری بود. همان جریانی که بعد از سی سال صدا و سیمای ما پذیرفته که وجود دارد و همه انقلاب همان 20 دقیقه فیلم هزار بار نشان داده شده این سالها نبوده. شاید برخورنده باشد. اما من بیشتر به خیانت روشنفکر معتقدم تاخدمتش. نماد روشنفکر ما کسی است با تحصیلات عالی و سطح اقتصادی متوسط به بالا. همین ! و این اجازه می دهد که تو برتر باشی. عقل کل باشی. متخصص سیاسی باشی بدون آنکه یک بار لااقل تاریخ مملکتت را درست خوانده باشی. تو روشنفکری پس متفاوتی. به جای این که جامعه از تو تاثیر بگیرد تو بنده جامعه ای، با یک فرمول خیلی ساده : هر کاری که همه می کنند عوامانه است و هر کاری که همه نمی کنند کاری است که تو باید بکنی. بدون فکر و تحلیل و توضیح. و این آدم شامل نویسنده این خطوط هم می شود اگر برخورنده است.

روشنفکر به جای مردم تصمیم می گیرد و نظر می دهد بدون این که مردم را بشناسد. بدون این که حتی یک آیین و حضور جمعی را لمس کند، لااقل برای آشناتر شدن با مردمی که به جایشان فکر می کند. باورش نمی شود مردم یعنی دسته سینه زنی، یعنی صف مرغ، یعنی استادیوم، یعنی جاده چالوس موقع برگشتن. باورش نمی شود خودش هم همین است. موقع رانندگی و فحش دادن. موقع زیر پا گذاشتن حقوق دیگران. موقع زیرآبی رفتن. و وقتی باورش می شود از مردم فرار می کند. و از زندگی و جامعه و حرکت.

آدمهایی که 11 بهمن 57 مهمان ما بودند مثل روشنفکر امروز نبودند. آدمهای فداکار و دانا و حاضری بودند. نمی دانم آنها به جمهوری اسلامی رای دادند یا نه. نمی دانم کنار همه کتابهای قطور مارکس و انگلس و گورکی و تحصیل در آمریکا و تاریخ انقلاب فرانسه و چین و روسیه و کوبا که خوانده بودند وقت داشتند نمایش شهر قصه بیژن مفید را هم گوش کنند یا نه. فیلم فارسی های عامه پسند نصرت کریمی را دیده بودند یا نه. درشکه چی، محلل، تخت خواب سه نفره. نمی دانم دایی جان ناپلئون دیده بودند یا نه. نمی دانم باور می کردند دیدن و فهمیدن این طنزهای عوامانه می تواند معادل سی سال تجربه اجتماعی روشنفکری برای فهمیدن یک نکته اجتماعی ساده باشد؟ نمی دانم. فقط می دانم از آن جمع شلوغ در خانه ما امروز یکی دو نفر مانده اند مثل پدر، کناره گرفته از دنیا و های و هویش. یکی دو نفر هم هستند که مقامات و حضراتند و بقیه شهیدند و شهیدند و شهید...

باور کنید در حکومت سابق وضع آزادی بیان خراب بود. و گذاشتند آن قدر خراب تر و خراب تر شود تا کار یک سره شود. و کار یک سره شد. امروز ما از چه می نالیم؟ میخواهیم چه قدر بدتر شود؟ می خواهیم چه قدر هیچ کاری نکنیم؟ حتما داشته اید پدر بزرگی که سالها گوشش قفل شده بود به رادیو جیبی باطری خوری که بی بی سی و رادیو اسراییل هر روز خبر از بد و بدتر شدن اوضاع می دادند و چشم پدرگ بزرگ برق می زد و موج را می چرخاند تا صاف شود. راستی پدر بزرگ امروز کجاست؟

آزادی طبق حلوا نیست که خیرات بیاورند. برای همین رای نصفه و نیمه که تحریمش می کنیم ( من هم گاهی تحریمی هستم). همین رای که فقط درصدی از حکومت را می پوشاند. همین رای که ضمانت صیانتش محکم نیست. همین رای که آزاد نیست و توهین آمیز است. برای همین رای صد و پنجاه سال ایرانی اعدام شده، ایرانی تبعید شده، ایرانی زندان کشیده و کتک خورده. برای همین نام نحیف جمهوری بیست نسل آدم رفته و آمده تا به اینجا رسیده. اینجا نه سویس است نه سومالی. اینجا دیاری است با بد و خوب خودش. با مردم و عجیب و غریب و تکامل نیافته خودش که من و تو هم جزوش هستیم. اینجا پرنده آزادی صد و پنجاه سال است با سرعت لاک پشت جلو می رود. اما جلو می رود. به عمر عارف و بهار و میرزاده عشقی و مصدق و علی شریعتی و صمد بهرنگی و بیژن جزنی و مصطفی چمران و ابراهیم همت قد نداده. تضمینی هم ندارد به عمر من و تو قد بدهد. ما اگر می فهمیم مسئولیم. مسئول به دوش گرفتن این پرنده پیر و زخمی و حق لگد مال کردنش را نداریم به بهانه این که شبیه آرزوهای ما نیست.

تحقق آرزوی من و تو شاید مال امروز نیست. شاید مال بچه هایمان باشد، شاید مال نوه هایمان. شاید هم دورتر. این قدر خودخواه نباشیم که چرخی را که به کام ما نمی چرخد بشکنیم. ما لااقل به تاریخ تا همین جا بدهکاریم که این چرخ را بیست سال عقب بردیم. اینها دفاع از خاتمی و مشارکت نیست. درست است. آقای احمدی نژاد حاصل شورای شهری است که اصلاح طلبان اسباب قهر و ناز و ترکتازی خودشان کرده بودند. یادم نرفته. از آقای احمدی نژاد هم گله ندارم. او رییس جمهور میهن من است. نماد من است در دنیا و حرفش حرف ملت من. من سر خم می کنم به اتحاد بسیجی هایی که هم قسم شدند روی یک اسم که انتخاب شود. پانصد هزار نفر. و هر نفر متعهد به جمع کردن 10 رای در مساجد و دوره ها و محله ها. این هم میهنان تندخو و متعصب و پرخاشجوی من چیزی دارند که من حسرتش را دارم. هم بستگی و اتحاد، و ایندوست داشتنی است. در کنار همه اختلافهای عمیق دوست نداشتنی مان.

ما تشنه لحظه های مشترکیم. روزی که شاه رفت. روزی که امام آمد. روزی که ایران به جام جهانی رفت. روزی که خاتمی آمد. ما ملت پاره پاره و دور از هم، فصل مشترک کم داریم. روزی که استرالیا حریف ما نشد مگر چه شد؟ قهرمان جام جهانی شدیم؟ چند میلیون پول فیفا چپو نشد؟ فوتبال ما از این رو به آن رو شد؟... چون نشد نمی ارزید شور روز هشت آذر 76؟ فاصله گرفتن علاج درد ما نیست. کسی امروز نمی گوید مردم ایران انتخابات 82 را تحریم کردند. کسی امروز نمی گوید بیش از تعداد رای آقای رییس جمهور، جوانهای تحصیل کرده از وطن گریزانده داریم در این چند سال از خاتمی به بعد. بیایید در سی سالگی انقلاب کمی فکر کنیم. به 50 سالگی انقلاب، به صد سالگیش. بیایید رادیو اسراییل پدربزرگ و رادیو فردای خودمان را چند دقیقه خاموش کنیم و به کارهایی که می توانیم بکنیم فکر کنیم، نه به کارهایی که نمی توانیم. بیایید به یک قدم جلو رفتن فکر کنیم. نه صد سال عقب رفتن. بیایید یک روز بسازیم آخر خرداد سال بعد مثل روزهای مال همه. از آن روزها که هر ده سال یک بار نصیبمان می شود. باور کنید نزدیک ده سال گذشته از آخرین روز اینچنینی. باور کنید زیادیمان نمی شود. باور کنید می شود از امروز فکر کرد و تصمیم گرفت و نگذاشت برگ رای مان این قدر در باد خبرها و حادثه بچرخد و بلرزد تا روز 22 خرداد. بیایید تصمیم بگیریم به با هم بودن رای بدهیم، نه به خاتمی و کروبی و موسوی و قالی باف و .... به همبستگی برای یک روز همگانی. بیایید به زنده ماندن جمهوری برای فردا رای بدهیم. به همین نام نیمه جان جمهوری که کسی قرار نیست غیر از ما به بالینش بیاید.باور کنیم حقیقت را بعد از سی سال.

سی سالی که گذشت مبارکمان باشد و خسته نباشیم.

 فرجام | 6:30 PM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?