|
Sunday, September 12, 2010
گاهی آدمها حال بدشان را انگار توی یک کیسه بالا می آورند ... وقتی آن را با تو درمیان میگذارند خودشان را از شرش خلاص می کنند مثل این است که کیسه ی بد بو را میگذارندش پیش تو و می روند . تو می مانی با حال بد و فکرهای عجیب و غریب. دنبال مشابهت های خودت می گردی با کسی که کیسه را پیش تو جا گذاشته . می بینی راست میگوید خب. گاهی حتی به بلاهت خودت میخندی فکر می کنی من را ببین سر خودم را گول مالیده ام! حالی ام نیست که چه داغان است اوضاعم.
گاهی هم اینطور نیست, آدمها بلدند مراقب خودشان و همدیگر باشند دلهاشان را گرفته اند کف دستشان. به هم دیگر تنه نمی زنند که مبادا کسی بلغزد دلی از دستی سر بخورد. نمی فهمی چطور میشود آخرش انگار هر کسی از حال بد خودش خلاص شده, ریختن اشکها خجالت آور نیست, کیسه ی بد بویی پر نمی شود و تحویل کسی داده نمی شود. می دانی چرا؟ چون هیچ کس نمی گوید "درد من" , آدمها دنبال "درد هم" میگردند, تا هم را تیمار کنند. نمی دانم شاید هم به "درد" ربط دارد, شاید این "اندوه" است. اولی "درد" بود! شاید بخاطر ماهیت "اندوه" است که سرمایه میشود انگاری. دارایی ات می شود. با اندوهت خودت را تعریف میکنی پس مواظبش هستی . مراقب سر و شکلش , تا زیبا دیدهشود یا زیبایی اش . این بخاطر عمری است که به پایش گذاشته ای .
|
|