Wednesday, October 06, 2010

یادت هست ایستاده بودم توی صفی و آمدی؟ یادت هست خیابان فاطمی را رفتیم سال بعدش یک شبی در بهمن و حرف می زدی؟ یادت هست بهار بعدش از ونک پیاده آمدیم تا آزادی؟ یادت هست آن خانه خالی را که با اینکه هیچ نداشت از زار و زندگی، داخلش جا نبود بسکه پر از من و تو بود؟ یادت هست مرا آن قدر تحمل کردی که دیگر قهر نمی کردم و لج نمی کردم و خودزنی نمی کردم؟ یادت هست آن شب بیمارستان را؟ فردای سرد و تلخش را که هیچ کس را نداشتیم غیر از خودمان؟ یادت هست تمام روزهایی که زحمت پسرکی را در دلت با لبخند کشاندی تا آمدنش؟ یادت هست همه جنگ و جدل هایی که یا کار من بود یا کار تو یا حق با من بود یا با تو و جای شبیه هم همه شان این بود که تو به دل نمی گرفتی؟ یادت هست مرا تحمل کرده ای تا امروز؟ یادت هست؟

از روزی که پیدایت کرده ام 18 سال گذشته. نیمه مفید عمرم یعنی. هر چه می کشم از تو است دخترک! اگر نبودی من آدم زن و زندگی نبودم. آدم جنگ و دوام نبودم. آدم دردسر و سختی نبودم. میبینی که نبودم. هنوز هم کم می آورم و می برم و رو می گیرم. میبینی که خسته می شوم و بی طاقت می شوم. می بینی و می مانی و نمی گذاری که نمانم. نمی دانم چه جادویی است در این سادگیت و صراحتت و صداقتت که ماندگارم کرده. نمی دانم چه داری که تمام نمی شود. میان همه این سختی های زندگی و جنگیدن ها و روزهای تلخ و بد که آمده و امید که دیگر نیاید، میان همه سخت و آسان هایمان، بعد از این همه روز و ماه و سال که آمده، من هنوز چیزی دارم برای داشتن. برای داشتن و از دست ندادن. چیز عزیز و بزرگ و یگانه و باارزشی. چیزی که تویی. از بودنت ممنونم. تولدت مبارک دلیل بودن این خانه. تولدت مبارک ماه شب چهارده مهر من.

No comments:

Post a Comment