گفتم به تو که عصبانیم. گفتم. چگونه باید تعریف کرد این قصه نحس را؟ قصه عزایی که صاحب عزایش نیستی و عزادارش چرا. حادثه ای که تو داغدیده و داغ دارش نیستی و هستی. قصه رفیق داغ دیده ای که میان دستان تو بود و چند ساعت بعد دیگر نبود. تا پشت هم تکرار کنی اگر می گفتم. اگر می شنفتم. اگر نمی گفتم. اگر و اگر و اگر.. همه اگر هایی که ختم می شوند به خیال بودن آدمی که خواست دیگر نباشد و دیگر نیست. تاب دوری نیاورد و بار بست و رفت. این قصه نحس را چگونه باید بگویم ؟
می خواستم به او بگویم. رفت و نشد. به تو می گویم. من خسته ام از به مرگ نگاه کردن. خسته ام از ترسیدن از مرگ. خسته ام از نترسیدن از مرگ. من خسته ام از زندگی کردن با مرگ. من آرامش مرگ را دیری است فروخته ام به توفان زندگی. توفانی که غرش و بارشش نبض زندگی این خانه است. مرگ اگر نکوبیم که زود برسد، دیر نمی رسد. بیا زندگی کنیم. بیا زندگی کنیم.
لیلی و مجنون قصه است. من و تو ولی قصه نیستیم. عاشق قصه ها شدن کار سختی است. این را همه می دانند. اما آدم زندگی ماندن کار سخت تری است. این را همه نمی دانند.