|
Wednesday, December 14, 2011
نامه به رهبر
سلام
قصه تکراری است , خواهر کوچکترم یک ساله بود روی کالسکه وسط تظاهرات پیش از بهمن 57 اولین جملهی کاملی که گفت " مرگ بر شاه " بود , خواهرم 6 ساله بود پدر را گرفتند برای مدت چیزی نزدیک به چهارسال , هوادار جزء بود و لاغیر , آن وقت شما رئیس جمهور بودید !
همکلاسی مان با افتخار از مدرسه غیبت میکرد میرفت شهرستان عموی رزمندهاش آمده بود مرخصی , ما ترس خورده یواشکی غیبت میکردیم میرفتیم ملاقات, زیر نگاه پاسدارهایی که ما را بچه منافق میدیدند , باور کنید یک بچهی ده ساله نه منافق را میفهمد نه رزمنده را , فقط دوریست که میچزاندش بیصدا ! و دلتنگی را میفهمد با تمام مختصاتش .
با همان پدر که حکم تکمیلیاش انفصال دائم از خدمات دولتی بود از وقتی به سن قانونی رسیدهام رفتهام پای صندوق رای ! باورتان میشود ؟ یاد گرفتم , یادم داد که راهش همین است , این یک برگ رای حق و سهم من است برا ی مشارکت برای اصلاح برای تغییر, یادم داد حتی حق که نه این وظیفهی شهروندی یک شهروند وظیفه شناس است . اما ظاهرن اینطور هم نیست حتی ! بیشتر از دوسال است یا درستترش میشود بیشتر از 6 سال سرخورده باورم نمیشود . قواعد بازی رعایت نشده که بخواهم باور کنم رقابت را باختهایم , در پس آن با سماجت جلوی باختن امید است که مقاومت میکنیم و هیچ وقت به رفتن از این آب و خاک فکر نکردهایم . اخبار این روزها را میخوانم انتقادها را به دولت , لیست تخلفاتش از قانون با خودم میگویم ما هم که همین را میگفتیم , آن که به او رای سبزمان را به نامش نوشتیم هم همینها را میگفت که ! بعد هم که آمدیم دنبال رایمان در سکوت و با متانت خس و خاشاک نامیده شدیم , سهم منِ زنِ سی و خردهای ساله دست در دست همسرم , رکیکترین فحشی بود که در زندگی از کسی رودر رو شنیدم , عکس شما روی سینهشان سنجاق شده بود !
اینها نوشتم که بگویم آنچه بین ما و شما گذشته به کنار, جنگ نمیخواهم , هر جا جنگ شد تمام آن بغض و کینه صرف برکناری کسی شد , اما تبعیض ماند بیعدالتی ماند , تعصب کور ماند و هرگز خبری از دموکراسی و برقراری حقوق بشر نشد که نشد ! جنگ نمیخواهم, انرژی هستهای هم نمیخواهم چه صلحآمیزش و چه غیر صلحآمیزش من اکسیژن میخواهم که ندارم وسط این هوای آلوده تک سرفههای بچهام میترساندم ... ادعای مدیریت دنیا به خندهام میاندازد وقتی در مدیریت ترافیک شهری ماندهایم ... من تدبیر میخواهم , امید میخواهم به آینده , همینجا زیر سقفِ همین آسمان دود گرفته !
* پینوشت : میگویند نوشتن این نامهها کار بیهودهای است , اما ما در این جغرافیا به کار بیهوده کردن عادت داریم . به امید واهی برای فرار از ناامیدی ... این نامه در پاسخ به فراخوان آقای نوریزاد در نامهی پانزدهم نوشته شده !
|
|