آلوچه خانوم

 






Tuesday, January 18, 2011

بلایی که آدم سرِ خودش می‌آورد مثل همین گاز گرفتن گوشتِ لُپ از تویِ دهان است. ابتدا از سرِ تصادف شروع می‌شود گاز اول را بی‌هوا گرفته‌ای. یک تکه‌ی برجسته می‌شود , یک‌جور قلنبگی , هروقت اراده کنی بدون این‌که دردت بیاید می‌توانی جستجویش کنی , بین دو ردیف دندان بگیری و با آن بازی بازی کنی. فرقی هم نمیکند سرت گرمِ چه کاری باشد. یک قرار پنهان است بین خودت و خودت , رازی‌ست که خودت می‌دانی. همیشه هم در دسترس است . وقتی پدرت را در می‌آورد که چیزِ گرمی می‌خوری . یک‌هو از حجم آسیبی که ایجاد کرده‌ای شوکه می‌شوی ... بی‌خیر لیوان چای را می‌گیری دستت, فکر می‌کنی دمایش مناسبِ سرکشیدن است . حساب زخم بازِ آن تو را نکرده‌ای , ناگهان به عکس‌العمل وامی‌داردَت . طوری چهره در هم میکشی که اگر کسی جلویت نشسته باشد مجبوری می شوی برایش توضیح بدهی چه خبر است ... جمله‌ی اول را که گفتی باید چیزهای دیگری را هم توضیح بدهی , که مثلن آدمِ حسابی , مگر کسی با خودش این‌کار را می‌کند!

اووووه ! حوصله می‌خواهد توضیح بدهی, آدمِ حسابی یا ناحسابی که تو هستی از کجا و کِی شروع کرده‌ای سرِ خودت بلا بیاوری ... ‎‌

 AnnA | 11:47 PM 








Thursday, January 13, 2011

دزدی کار بسیار زشتی‌ است

از طریق کامنت کسی که نمی‌شناسم‌ش پای پست پایینی مطلع شدم . مطلبی که همخانه چند روزی مانده به تولد باربدک نوشته بود را به خاطر دارید ؟ گویا خانم میم نامی برداشته‌اند باربدهایش را کرده‌اند نیکان و فکر کرده‌اند خودشان آن را نوشته‌اند ... اولین بار نیست که برای مطالب همخانه‌ام این اتفاق می‌افتد "آقای ته‌دیگ" را که همه یادتان است ؟ در این لحظه نه که عصبانی باشم به بی‌فکری این خانوم میم تازه وارد به شهادت آرشیو دو ماهه‌ی وبلاگشان, خنده‌ام می‌گیرد . نمی‌دانم چرا فکر کرده‌اند اینجا وبلاگ کم‌ترددو کم خواننده‌ای‌ست . به هر حال اشتباه بزرگی کرده‌اند.

برای خودشان کامنت گذاشتم . شاید مطلبشان را بردارند بخاطر همین در گودر رویش نوت گذاشته‌ام ... و اینجا هم این یادداشت را گذاشته‌ام چون در مورد مطالب اینجا مشخصن در مورد نوشته‌های همخانه‌ام اصلن شوخی سرم نمی‌شود و بزرگواری ندارم . دزدی کار بسیار زشتی است . کاشکی خانم میم وقتی می‌نشیند پای صفحه‌ی ادیتور وبلاگش و نمی‌داند چه بنویسد به جای سرک کشیدن به وبلاگ‌های دیگر این جمله را به دفعات تایپ کند بلکه یادش بماند . دزدی کار بسیار زشتی است.



*‌ پی‌نوشت : پیشبینی می‌شد سرکار خانوم میم مطلب مربوطه را به کل حذف کنند , یا شاید پنهان‌ش کنند سر فرصت مطلب دیگری جایگزین آن کنند , متوجه شدم در حال حاصر وبلاگ مورد نظر به کل در دسترس نیست . نمی‌دانم بلاگفا مسدودش کرده یا طرف خودش حذفش کرده بس که همه‌ی مطالبش دزدی بود گویا, به هر حال اینجا و اینجا می‌توانید تصویر وبلاگ و مطلب مورد نظر را ببنید. به نظر می‌آید فکر این‌جایش را نکرده بودند. گفتم که تازه‌وارد به نظر می‌رسند … ما هم دفعه‌ی پیش که دزد بهمان زد تازه‌کار بودیم . حالا حواس‌مان جمع‌تر است .

 AnnA | 1:55 AM 








Monday, January 10, 2011

اقیانوسی به عمق یک وجب بودم
تو مثل من نباش
چراغ واره یی هم جنس شب بودم
تو مثل من نباش!
همیشه پیشتاز دایره گردی
همیشه رو به خود
همیشه سایه یی از من عقب بودم
تو مثل من نباش!

ای آینده ی عشق و رویا و تلاش
تو مثل من نشو! تو مثل من نباش!

به خود خنجر زدم با یار بد کردم
امیدو پس زدم رویا رو رد کردم
کنار زندگی از مرگ پژمردم
نفس هامو به روی عشق سد کردم
خودگریزی کردم از تقویم تا تقویم
به شب برگشتم و پیرانگی کردم
راهمو کج کردم از گلبرگ و تابستون
تو بهاری یخ زده پروانگی کردم

ای آینده ی عشق و رویا و تلاش
تو مثل من نشو، تو مثل من نباش

- ایرج جنتی

 

امروز دوباره تولدتان بود آقای جنتی و من یک سال و یک روز و یک ساعت است کلنجار می روم باخودم. کلنجار می روم که بغضی را یا فرو بخورم یا بیرون بریزم. کلام شما همیشه تکان دهنده و تاثیر گذار، بر جان من و جان ما خط ماندگار کشیده. اما این شعر شما آواری است که ویران کرده و ویرانیش فرو می ریزد و فرود نمی آید. یک سال و یک روز و یک ساعت است کلنجار می روم جواب این ترانه را بدهم با ترانه ای و نمی توانم. این قدر شعر می دانم که بفهمم کسی نیستم که ترانه شما را با ترانه پاسخ بدهم و آن قدر بی تابم از این خط ها که نمی توانم نگویم و بگذرم. بی ترانه و با جمله می گویم پس.

من، ما، تعدادی آدمیم که ترانه می خوانیم. ترانه دوست داریم. وقتی ترانه می خوانیم و ترانه دوست داریم می گردیم دنبال آدم پشت ترانه. صاحب ترانه. گاهی دوستش داریم و گاهی نداریم. اما باز هم ترانه را دوست داریم. ولی گاهی کلمه های ترانه و حرف های ترانه سایه ای می شود از روح بلند و هوش ناب و دل نازک و تن درد کشیده و نکته سنجی کم نظیر. آن وقت ما می دانیم نام صاحب ترانه ایرج جنتی عطایی است. ما، همان تعدادی آدم که ترانه می خوانیم و دوست داریم، شما را نمی گوییم ترانه سرا. شما صاحب ترانه اید و ترانه خوان و ترانه نواز از دل شما برای مان خبر می آورند. ما عاشقانه شما را دوست داریم. خود شما را. حرف شما را . منش و مناعت و بی مانندی سخن شما را . آقای جنتی عطایی!

من آینده عشق و رویا و تلاش نیستم. من عشقم ترانه است و رویایم ترانه های شما است و تلاشم آن گونه نوشتن که نه مثل شما، که خانه آخرش شاید پسند شما شود. من می خواهم بشنوی این را که می گویم آقای بلندای ترانه! تو اقیانوسی به عمق من بودی، اگر هر چند وجب بودی. تو ماه خسته شب شکن بودی. تو نقطه پرگار دایره من بودی. تو با نوشتنت سایه سر وطن بودی... من مثل تو نمی شوم ای کوه سربلند! تو در دیار ترانه یگانه باش و یگانه بمان.

هر مصرع تازه ات جان است برای ما. هر شعر نخوانده ات درس است و درد است و حرف است. می دانی نفس مان شماره می افتد وقتی می خوانیم که نوشته ای تو بهاری یخ زده پروانگی کردم... می دانی یخ می زنیم و گر می گیریم آقای جنتی عطایی؟ می دانی می پیچند آدم هایی به خودشان با بند بند این ترانه از آن چه پیچیده در جان تو؟ می دانی چه می کند این خنجر زدنت و عشق سد کردنت و رویا رد کردنت با ما که با کلمه هایت کلام شناخته ایم؟

کاش دل داشتم و رو داشتم و نفس داشتم این ترانه را با ترانه ای پاسخ دهم. نمی توانم آقای جنتی. پیش شما ترانه نوشتن کار من نیست. پاسخ شما را دادن کار من نیست. من فقط یکی از تعدادی آدم هستم که می خواهد بگوید با شما عشق را شناخته، ترانه را شناخته و عشق را شناخته... و عشق را شناخته. حاصل عمر عزیز شما شده نسل ما و حرف ما و عشق ما. کاش فرزندان کوچکی نبودیم. کاش فرزندان کوچکی نباشیم. کاش روزی این ترانه پاسخی بشنود. از خودتان. کاش آن روز بیاید. کاش ما آن روز را بیاوریم. روز آمدنتان مبارک. بیش از خودتان به کسانی که دوست تان دارند. به خودمان.

 فرجام | 1:30 AM 








Monday, January 03, 2011

از این‌جا که من ایستاده‌ام پرده را که کنار بزنی یک حیاط دو وجبی است که تقریبن همه‌اش باغچه است . سرم را که می‌گیریم بالا از میان ردیف ساختمان خودمان و ساختمان‌های روبرو فرض کن پنج وجب آسمان است . یک باریکه آسمان , آنقدر که آفتاب فرصت نمی‌کند روی باغچه پهن شود . سبزی توی این باغچه عمل نمی‌آید , امتحان کردم تربچه کله نمی‌کند . رزهای طفلکی گردن می‌کشند برای ذره‌ای آفتاب ... نمی‌دانم چه ساعتی از روز برای دقایقی هم که شده بالاخره دستشان به هم می‌رسد من خبر نمی‌شوم اما به هر حال هم را پیدا می‌کنند . گل‌ها را که ببینی می‌فهمی باید سَر و سِری بین‌شان باشد.

از این‌جا که من ایستاده‌ام تمام پاییزی که گذشت این پنج وجب آسمان بالای سرم همین قدر آبی بود حتی روزهایی که آلودگی هوا در وضعیت بحران قرار گرفت . همان آبی ! قاطی‌اش همان زردی آفتابِ گرمِ بازیگوش . باغچه اما جلوی چشمم پرپر زد . نمی‌دانم چرا و چطور بعد از دو تا باران مهر یادم رفت یک روز درمیان آبش بدهم . این‌ها را به همخانه که گفتم مثل بزرگتری که مهربانانه به نادانی طفلی خنده‌اش گرفته باشد گفت وقتی برگ‌ها شروع می‌کند به زرد شدن نباید به باغچه آب داد . هزاری هم بگوید من می‌دانم به باغچه آب نداده‌ام که اینطور شد . این‌جا که من ایستاده‌ام پاییزی نیامده یا من ندیدمش ! هوای آخر شهریور کش آمده تا همین الان . از این جا که من ایستاده‌ام نه برفی روی کوه نشسته , نه چیزی . باغچه تسلیم پاییز نشد . من تسلیم شدم, پذیرفتمش . باغچه را خشک کردم. از پشت شیشه نگاهش کردم . همینطور برگ ریخت و من نگاه کردم . حالا درختاان بی‌برگش به من دهن کجی می‌کنند انگاری . طوری که رویم نمی‌شود برگها را جارو کنم . می‌ترسم چشم توی چشم‌ بشویم .

می‌خواهید بگویید پاییز کار خودش را می‌کند چه سرما بیاید چه نیاید ؟ می‌خواهید بگویید برگ درخت تا قیام قیامت نمی‌ماند ؟ فکر می‌کنید این‌ها را به خودم نگفته‌ام ؟ اما باید از اینجا که من ایستاده‌ام آسمان را می‌دیدید همه‌ی این روزها . من می‌دانم یک چیزی که نمی‌دانم چیست زیر خاک می‌تپد . خیالاتی نشده‌ام باور کنید. وقتی مطمئن شدم که یک دانه از آن گل‌های ریز را توی باغچه پیدا کردم . از همان‌هایی که نمی‌دانم بقیه‌ هم می‌بینندشان یا اینکه می‌گردند من را پیدا میکنند تا خودشان را نشانم دهند . می‌دانند انگاری که از خود بی‌خودم می‌کنند , از همان‌هایی که چه آبی ریز چهار پر " فراموشم نکن" باشند و چه هر رنگ و اسم دیگری داشته باشند, من هیچوقت فراموششان نمی‌کنم. دو روز پیش گوشه‌ی این باغچه‌ی خشکیده یک دانه از آن ریزهای زرد خوشگل پیدا کردم. اگر می‌دیدش چطور گردن نحیف‌ش را کشیده بود برای ذره‌ای آفتاب, می‌دانستید چه می‌گویم ... نگویید رسم پاییز است به وقتش باغچه را از پا می‌اندازد, اینطوری که می‌گوید ترسم می‌گیرد. چه چیزی عایدتان می‌شود میانه‌ی من و پائیزم را به هم بزنید؟ من باور نمی‌کنم شما هم باور نکنید, پاییزی نیامد که باغچه را خشکانده باشد... اگر گول نخورده بودم ... اگر تقدیر باعچه را باور نکرده بودم ... اگر

 AnnA | 3:41 PM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?