زندگی شاید همین است مامانهای خانهدار در آستانه تعطیل شدن مدرسهها خوشاند , بعد از تابستان طولانی مدرسهها که باز میشود هم خوشاند شاید اینها بزرگترین تغییر روزگارشان است و از آن استقبال میکنند , من هم از همین دسته مادران هستم . دیگر میدانم این به دلخواه است نه کسی گلوله پشت سرم گذاشته نه که چارهای جز این نباشد . تازه چیزهای دیگری هم کشف کردهام , اینکه چهطور این همه وقت زیر این عذر است یا بهانه یا هرچی, تنبلیام را قایم کردهام . به هر حال این یک بحث جداست اصلن یک وقتی باید به آن مفصل پرداخت .
گاهی فکر میکنم پس این کار نیست ؟ گاهی به خودم نهیب میزنم ابله حالا که این عنوان را داری اگر خیلی آدمی اندازهاش باش جر نزن . گاهی دلم میگیرد از روزهایی که از کفم رفته ایناش خیلی احمقانه است افسوس روزهایی را بخوری که به افسوس گذشت . هاه ! خوبیاش این است که اینجا خیلی گیر نمیکنم , خوبی این روزهایم این است که هیچ جا خیلی گیر نمیکنم انگار قدری از چسبناکی شاخکهای نامرئی روی سرم کم شده . میدانید این چقدر خبر خوبیست ؟ میدانید من قدر خبرهای خوب را میدانم ؟ همانطوری که
سرهرمس به نقل از یک نفر دیگر میگفت , آدم که میآید هی نک و ناله میکند باید این چیزها را هم بگوید حتمن! حالا نوشتهی خوشگلی درنیامد, نثرش وزین نشد که نشد ! جهنم اصلن .
به آدمهای دور رو برم نگاه میکنم ما همه مثل کاراکترهای یک سریال هستیم که در مقایسه با سیزنهای اول که انگاری به یک سکون رسیدهایم جدا جدا, اسمش بزرگ شدن است یا هرچی یک اتفاقی دارد میافتد خیلی خزنده خیلی آرام. انگاری که سرناسازگاری نداریم دیگر پذیرائیم ... شاید این همان حالیست که 5 سال پیش فکر میکردیم اسمش " کنار آمدن با همین است که است " است و از آن شرم داشتیم . حالا آن شرم گم شده یک چیزی جایش آمده , انگار که مرحلهی مهمی پشت سر گذاشته شود,
اینها را گفتم که بگویم من, آناهیتا مهر امسال سی و نه سالم تمام میشود با خوشی منتظر تعطیلات پسرکم هستم . یک حرفهای با هم زدهایم یک قرارهای نیمبندی با هم گذاشتهایم هنوز متن قراردادمان را ننوشتهایم امضا نکردهایم , یعنی کلن خیلی حرف نزدهایم دربارهاش میترسم هیجاناش زیاد شود تمرکزش سر امتحان دیکتهی روز یکشنبه به حداقل برسد , باور کنید امتحان روز دیکتهی یکشنبهاش به اندازهی نشست بعدی پنج به علاوهی یک برای من اهمیت دارد و حساس است . بس که قادر است هر کلمهای را هر جوری بنویسد الی درست !