|
|
Tuesday, May 14, 2013
من سالهاست مشغول مبارزهام. مبارزهای که نه آن را انتخاب کردهام نه برایش تربیت شدهام نه از آن لذت میبرم نه امیدی به برنده شدن یا حتی بازنده شدن و تمام شدنش دارم. من به دنیا آمدهام در جایی که تا چشم باز کردهام شعار و شهید و دار و فرار بوده. موشک و آژیر و کوپن بوده. زور و تحقیر و تعصب و بیمنطقی بوده و من مجبور بودم به چالش با آن، حتی اگر تصمیم گرفته بودم نجنگم. و حقیقتی که هیچ وقت دیده نشد این است که من نه مبارزم نه میخواهم و نه بلدم که مبارز باشم. این درد بیدرمان من است که نه جنگیدن نه سازش نه فرار نه هیچ چیز دیگر تا امروز درمانی برایش نبودهاند.
قول دادهام به خودم که فکر کنم به کاری که میکنم یا نمیکنم. سعی کنم فکر کنم. فکر کنم به این که من با چه چیزی در این مملکت کنار نمیآیم و دست و پا میزنم؟ چه میخواهم؟ جوابم این است که آزادی میخواهم و رفاه. شاید بهتر باشد به جای رفاه بگویم تامین. من آزادی ندارم. مجبورم بعد از آن از خودم سوال کنم من میخواهم آزاد باشم یا در آزادی زندگی کنم؟ میدانیم که فرق دارد. در همین دور و بر ما عدهای آزادند و هرچه میخواهند میکنند. مشکل این است که ما از آنها نیستیم و آن کارِ دیگر که میکنند هم خواست ما. آزادی منطقاً این است که همه حق داشته باشند و همه تحمل. وگرنه دیکتاتوری کنار همهی بدیهایش یک حسن دارد. آشفتگی و چند دستگی وجود ندارد. مشکل این است همه باید شبیه یک نفر و یک عقیده شوند و این بد است چون این رویه بد است نه الزامن آن یک نفر و یک عقیده. چون همهی کسانی که جور دیگر فکر کنند محکومند. اگر ما استبداد را برنمیتابیم شرط اول است که خودمان ظرفیت مخالفت را داشته باشیم. خودمان مستبد درون نداشته باشیم. وگرنه یکی میرود و یکی میآید. مشکل نژادپرستی و اسلام و مدرنیسم و نظامیگری و کمونیسم و .. نیست. مشکل تعصب است. تعصب است که استبداد میزاید و اینها همه فقط لباس و بهانهاند برایش. پس من باید بفهمم میخواهم خودم را آزاد کنم یا جامعهام را. دومی حتمن معنیش هر چه من میخواهم نیست. بعد باید بپرسم اگر آزادی و رفاه با هم نشد کدام مقدم است؟ برای من کدام؟ برای مردمم؟ آیا ما همه مثل همیم؟ آیا زیادیم؟ آیا بیشماریم؟ آیا میدانیم چه میخواهیم و کجا میرویم؟
ما ساکنان برزخ تناقضیم. تناقض میدانیم که یعنی چه؟ لمسش که کردهایم با جانمان؟ در برزخ تناقض همه راست میگویند و هر کس چیزی میگوید. حوصله داری برای هزارمین بار مرور کنیم با هم؟ دعوای ما دعوای یک غول گردن کلفت زبان برنتاب و یک پشهی منطقی وزوزو است. یکی که میخواهد گفتمان کند و یکی که حتی وجود تو را منکر است. سالهاست یک حلقهی بسته تکرار شده. سالهاست آدمها از کسی زخم میخورند و بعد چنگ میزنند به همان جلاد دیروز برای نجات امروز. سالهاست یک نمایش تکرار میشود و باز ما اصرار داریم عروسک خیمه شب بازیِ روزِ نمایش باشیم. سالهاست ما را تحقیر کردهاند و ندیدهاند و نشمردهاند و ما باز اصرار داریم که بازی کنیم شاید حرمت ببینیم و دیده شویم و شمرده شویم. زدهاند و کوبیدهاند و ویران کردهاند و همه چیز بدتر شده که بهتر نشده و باز ما میخواهیم امیدوار باشیم به صلاح و اصلاح و منطق. اینها همه راست است و همه میدانیم. هر کس اینها را بگوید دروغ نمیگوید. خودم را خوب یادم هست آن روز تلخ عاشورا که چیزی به نام صندوق رای را برای همیشه نفرین کردم.
از این طرف ما خواستهایم نجنگیم و با سیاست و منطق پیش برویم. سیاست و منطق همین است. قدمهای کوچک و پیوسته. گاهی تند رفتن و گاهی حتی پس کشیدن. سیاست دنیای کثیفی است. اما دنیای انسانیتری است از هم را کشتن و هم را دریدن. ما نشان دادهایم اهل دریدن نیستیم. پس یا باید وا بدهیم و تن بدهیم به هر چه روزگار سرمان میآورد یا به قدمهای کوچک بهتر از هیچ راضی باشیم. اما من چه کنم با خودم و آن روز عاشورا؟ یادم میآید سالهای قبل را که آدمهایی را با موهای جوگندمی مجاب میکردم به رای دادن. آنها 28 مرداد دیده بودند. سال 42 را. 57 را. 60 را. 67 را. آنها داغ دیده و حکم کشیده بودند و من میگفتم میدانم چه میگویید ... و سال 88 فهمیدم نمیدانستم. ما خون و داغ و درفش ندیده بودیم و دیدیم و حالا حالمان بد است. یاد آنها میافتیم که خون به صورتشان دوید و به دلمان. باورمان نمیشود بعدآنچه بر سر مان امد حالا باز حرف گفتگو و اصلاح بزنیم. میدانید یاد چه میافتم؟ یاد آدمهای با موهای جوگندمی و سفید که تلخ میخندیدند هیجان ما را و امید و برق چشم ما را. آدمهایی که با خون تازهی این جمله گریسته بودند: عموهایت را میگویم ... از مرتضی سخن میگویم... و نرم میشوم به نفرینم وقتی یادم میآید آنها کنارمان رای دادند و ایستادند و ماندند بیتوقع و یادآوری. بعد از داغ 20 ساله، داغ 30 ساله، داغ 60 ساله. فکر میکنم داغ ما را دنیا شناخت و شنید و ما داغ آنها را هنوز نه به نام و نه به روز و نه به سال نمیشناسیم. فکر میکنم که آنها همین را فهمیدهاند که همراه این راه شدهاند. که این داغها بیهوده هم نبوده. نبردهایم... اما پیش رفتهایم. در حرکتی لاکپشتی با هزینهای بسیار گزاف آمدهایم و راست این است که راه دیگری نبوده برای رسیدن به همین جای دوست نداشتنی.
همهی اینها را گفتم و حرفم را نگفتم. بیایید باور کنیم این صندوق بیرمق رای یکی از تنها انتخابهایی است که ما داریم. چه قبولش چه تحریمش. نه آنها که در انتخابات شرکت کردهاند تحولی برای این مملکت اوردهاند نه آنها که تحریم کردهاند. نه شرکت کردن در انتخابات بنای استبداد را ویران میکند نه تحریم آن تومار کسی را به هم میپیچد. این بزنگاه فقط شاید بتواند کمی راه نفس باز کند برای ما که در این خیابانها راه میرویم و مینویسیم و میخوانیم. همین! انتخابات در این شمایل ناقص و علیل سهم ما،گام کوچکی است به جلو یا عقب در یک حرکت کند و طولانی و سخت. چه تحریمش چه تبلیغش. واقعیت این است که هیچ کدام از ما چه فعال چه تحریمی چه حتی آن سوی برگزار کنندهی انتخابات هیچ وقت پیشگوی خوبی از آب درنیامدهایم. شرکت کنندهها حتمن یادشان هست که رای 76 حرکت سریع به سوی جامعهی مدنی نشد. تحریمیها حتمن فراموش نکردهاند که نمایش انتخابات 84 و 88 برای بازار گرمی هاشمی و موسوی نشد. برگزار کنندهها هم میدانند این همه دردسر برای کسی نبود که نظرش نزدیکتر و خودش امینتر باشد. ما همه اشتباه میکنیم. هنوز هم. این بار هم بعید است بخوانیم تقدیرمان را. اما واقعن این صندوق رای نه راه نجات یک شبهی ماست نه چاه سقوط ابدیِ ما. مثل این همه سال که رفته و ما ماندهها آرام آرام پیش آمدهایم. فکر کنیم و انتخاب کنیم و بپذیریم همه خطا میکنیم و احترام داشته باشیم برای تصمیم هم. در روزگاری که هر کاری اشتباه است و هر تصمیمی خسارت آور، این قدر به هم سخت نگیریم. این قدر تندی نکنیم. ما گناهمان فقط این است که همزنجیریم. نه زندانبان همیم نه زندانی هم. حق بگذاریم برای با هم نرفتن در راهی که غبار و مه است و همه سو به ناکجا. نکته این است که 30 سال و 50 سال حکومت در کتاب تاریخ یک خط میشود و در زندگی ما یک عمر و این خیلی تلخ و بد و غمگین است. یادمان باشد همیشه بوده از هزار سال پیش تا امروز. آزادی ما از این صندوق انتخابات پیش رو نیست. آزادی ما روزی است که مسلمان و نامعتقد و سنتی و غربزده و فارس و ترک و عرب و کرد و مرد و زن و کودک و روشنفکر و لوتی همه حق داشته باشند، انسان شمرده شوند، تحقیر و فراری نشوند. ما روزی که بر سر صندوق رای یا ارمیا یا گلشیفته یا فوتبال یا فلان فیلم و آهنگ هم دیگر را پاره پاره نکردیم و موافق هم نبودیم و باز هم رفیق ماندیم و هم را تحمل کردیم آن روز دیگر لایق رهایی از استبدادیم، نه مستحق دگردیسی استبداد. کاش از همین صندوق شروع کنیم. کاش یادمان باشد و بشماریم چند رفیق و رفاقت باختهایم بر سر این جدل و چقدر چیزی در دست هیچ کداممان نیست به جایش. کاش همین من که میگویم به جای خطبه خواندن باور کنم خودم هم مخاطب این تلنگرم. حقیقت تلخی است که اینها را بیش از همه با خودم میگویم و هستند رفیقهای سابق شاهد بر این خطا از من. بیایید بس کنیم برنتابیدن هم را و توهین به عقاید یا اشتباهات یا حماقتهای هم را. شاید راه این باشد. نه دعوای بی سرانجام تحریم یا تبلیغ انتخابات. یادمان باشد غالب ما نه مبارزیم نه سیاست مدار. ما مجبوریم به انتخاب در این روزگار نامهربان. مجبوریم به آزمون و خطا. مجبوریم به انتخاب بین و بد و بدِ دیگری که گاهی نه بهتر است نه بدتر. اصرار نکنیم به اثبات و نفی چیزهای بدِ مثل هم. باور کنیم و به جای هر روز قبیلههای کوچکتر شدن تلاش کنیم مهربانتر باشیم و به آزادی دیگرانِ نه مثل ما هم فکر کنیم. امیدوارم در این انتخاب شرکت کنیم و شمرده شویم. اینجا کسی نمیتواند تقلب کند. اینجا کنار هم میایستیم و با احترام به هم شمرده میشویم.
همراه شو عزیز! تنها نمان به درد! کاین درد مشترک، هرگز ...
بیایید جای خالی را با خودمان پر کنیم، کنار هر کاری که میکنیم.
|
|
|
فید برای افزودن به ریدر
آلوچهخانوم روی وردپرس برای روز مبادا
عکسبازی
کتاب آلوچهخانوم
فرجام
آرشیو
October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022
Subscribe to Posts [Atom]
|