دخترک عینکیست. پای تخته رو به دوربین ایستاده .روی تخته یک چیزهایی به انگلیسی نوشته شده. محصلی نوجوان است، سادهاست. یک بلوزِ سرمهای آستینکوتاه که دست کم یکی دوسایز برایش بزرگ است پوشیده. فرقِ سرش را از وسط باز کرده. موهایش را که به نظر نمیآید بلند باشد زده پشتِ گوشش. گردنش را سمت تخته کج کرده، وقت گرفتن عکس انگاری با گچ توی دستش بازی میکند فقط برای اینککه نمیدانسته با دستهایش چه کند، نه آرایشی، نه رنگی نه حتی شی تزئینی کوچکی! گردنبندی، چیزی! هیچ! حتی دگمههای بلوزش هم جلب توجه نمیکند. یک چیزی توی خودش دارد که میفهمم و نمیفهمم. انگار شادی را یاد نگرفته، بچگی نکرده دلش خاکستریست. یکی از شیشههای عینکش یا کثیف است یا وقت انداختن عکس نور افتاده تویش، یک جور لجدراری معصوم است. انگار میداند زندگی آسان نیست . هم داشتههایش را میشناسد هم نداشتههایش را. به نظر میآید که خیلیچیزها میداند اما چیزهای مهمی را نمیداند. گاهی حتی چیزهای ساده را، نمیتوانم در حال رقصیدن مجسماش کنم. یک چیزی توی جانش قفل است.
یک اسمی هم پای عکس است که نمیدانم اسم عکاس است یا اسمِ خودش. به هر حال به اسم من خیلی نزدیک است.
یکی برداشته من را روی این عکس تگ کرده. گفته شبیه من است. مرا سرجمع بین 3 تا 5 بار بیشتر ندیده آن هم در یکسال گذشته. اما آمده پای عکس نوشته این شبیه 16 سالگی من است. بیشتر از 40 نفر پای عکس لایک زدهاند، که یعنی بله شبیه است، با چندتایشان 16 سالگی را با هم گذراندهایم. از آن چهل و خردهای تقریبن بیستتایشان احساس کردهاند لازم است طی کامنتی تاکید کنند که بله خیلی شبیه است. جز فرجام و یک نفر دیگر که کم و بیش نظر متفاوتی دارند .
دو روز است عکس را نگاه میکنم، میبینم خیلی شبیه مناست اما اصلن شبیهِ من نیست. تفاوت مهمی با من دارد حتی با 16 سالگیام! یکطوری که نه میتوانم منکر شباهتمان شوم و نه تفاوتِ بزرگ را نادیده بگیرم. اینها اصلن مهم نیست. دلم میخواهد بدانم کیست؟ کجاست؟ آخرش رقصیدن یاد گرفت یا نه؟ هنوز پایِ تختهاست؟ روزهایش را چهطور میگذراند؟ هنوز خیال میبافد؟ هنوز هم همانقدر لجدرآر روی حرفهای آدمها حساب میکند؟ هنوز با بیمعرفتی و بیقاعدگیشان کنار نیامده ؟ فریم عینکش الآن چه ریختیست؟ هنوز حوصلهی موهایش را ندارد؟ توی قفسههای فروشگاه نزدیک خانهاش وقت خرید لوازم بهداشتی علیرغم اینکه میداند بیفایدهاست، دنبال محصولات مناسب برای پوست و موی خشک و آسیبدیده میگردد؟ قفلِ جانش را چه کرد؟!