آلوچه خانوم

 






Sunday, June 09, 2013

این را شادی یک سال و نیم پیش نوشته بود :

یک داستان غم انگیزی که وجود دارد این است که زنی که ابیوز شده، مورد خشونت- از هر نوعی- قرار گرفته می شود کیسه ی بکس بقیه. می شه جایگاه تخلیه ی عقده ها، خشم ها، ترس ها و تحقیرهای بقیه. این بقیه که می گویم معمولا همجنس های خودش هستند. زنانی که در رابطه ی ابیوسیو هستند به دلایل خیلی زیادی توی رابطه می مانند یا به رابطه برمی گردند. بحث و بررسی این دلایل خودش یک مبحث جداست. بعد آدم ها-زن ها- ی دیگری هستند که از این جنس دوم بودن تاریخی خسته اند که خودشان شرایط مشابه را تجربه کرده اند که دیده اند مادرشان خواهرشان عمه شان خاله شان زن همسایه شان شرایط مشابه را تجربه کرده، که به حق زخم خورده و عصبانی هستند و می خواهند به زن ابیوز شده کمک کنند. کمک به شیوه ی خودشان و بنا به تعریف خودشان. برنگرد نرو ولش کن چه مرگته که می خوای برگردی؟ خودت هم روانی هستی دوست داری باهات این کارها رو بکنن و و و. زن که به رابطه ادامه می دهد و یا برمی گردد به رابطه همه عصبانی می شوند. دعوایش می کنند تحقیرش می کنند رابطه شان را با زن قطع می کنند بهش می خندند در رویش یا پشت سرش می گویند حقش بود
حقش نیست. حق هیچ زنی نیست که آزار ببیند، که خوشحال نباشد، که تحقیر شود
الان آماده نیست. می ترسد. پول ندارد. از تنهایی می ترسد. فکر می کند برای بچه هایش باید بماند. برای آبرو باید بماند. هنوز مرد را دوست دارد. هنوز نمی داند ابیوز چیست. هنوز درگیر الگوهای ذهنی بچه گی اش است. هنوز تعریفش از رابطه همانی است که در بچگی دیده، که یک عمری در کله اش کرده اند و هزار و یک چیز دیگر
جدا شدن، تمام کردن رابطه- هر رابطه ای- کار سختی است. مخصوصا اگر کوله باری از ترس و تحقیر و پیچیدگی ها از بچگی داشته باشیم. اگر می توانید کمک کنید، آگاهی بدهید، همدلی کنید، ولی بگذارید زنان آزار دیده خودشان تصمیم بگیرند و به خاطر تصمیم شان طردشان نکنید. شاید این باور به توانایی های شان اولین قدم در توانمند کردن شان باشد. اولین قدم از هزار قدمی که این زنان باید پیش از جدا شدن از ابیوزرشان بردارند
وقتی در پناهگاه زنان کار می کردم آخر بعضی از گروه هایمان دسته جمعی این آهنگ را می خواندیم. می دانستیم که خیلی از زنان گروه به رابطه شان برمی گردند، کتک می خورند، تهدید می شوند، تحقیر می شوند ... و باز به پناهگاه می آیند دو سه هفته ای می مانند و باز برمی گردنند به رابطه. حتی تا ده بار بیست بار. مهم نبود. مهم این بود که می دانستند جایی را دارند که قضاوت نمی شوند که حمایتشان می کند و بالاخره در آخر آن ده بار و بیست بار شاید دیگر آن قدر قدرتمند شده بودند که برنگردند ...


 ***

نوشته‌ی بالا انگاری حکایت ماست و این سیستمی که تویش زندگی می‌کنیم . توی یک رابطه‌ی ابیوسیو , تازه پناهگاهی هم در کار نیست . سنگینی این رابطه‌ی معیوب هم روی زندگی من سایه انداخته هم تویی که این‌جا نیستی . علم هنوز آن‌قدر پیشرفت نکرده تا کمک کند صبح به صبح که بیدار می‌شوی یادت نیاید ایرانی هستی , حالا هر گوشه‌ی دنیا که می‌خواهی باش , درماندگی مقابل طرفی که عرصه را تنگ کرده قاعده‌ی بازی را رعایت نمی‌کند میراث نامیمون هم من است هم تو ! 
مایی که ماندیم خیلی‌هامان راه به جایی نداریم،  , این‌جا گیر افتاده‌ایم یا نخواسته‌ایم که ترک کنیم به هر دلیلی , با یک رابطه‌ی معیوب در تمام شئونات زندگی‌مان سرو کله می‌زنیم.  من از ماندن خودمان فضیلت نمی‌سازم که رفتن تویی که کوچ کرده‌ای  یا کوچانده‌ات نقطه‌ی مقابلش باشد ! من حتی خودم به شخصه مطمئن نیستم اگر راهی برای زندگی جای دیگری داشتم و امکان انتخاب داشتم  الآن این‌جا بودم یا نه ! اما می‌دانی ؟ کار از مهر تایید من روی سیستم موجود گذشته , وجودش واقعیت تمام قد زندگی من است, واقعیتی که کنار کشیدن من تغییرش نمی‌دهد. 
همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم  تویی که به هر دلیلی تصمیم گرفته‌ای وقتی طرف مقابل قاعده را رعایت نمی‌کند , بازی نکنی ! چه اینجایی چه هر جای دیگر , ما تا اینجایش با هم نتوانسته‌ایم , همدیگر را کیسه‌ی بکس ناکامی‌ای که مال همه‌مان است نکنیم. 
من به  تنهایی خلایقی نیستم که لایق همینی هستم که تویش ماندم ! این حجم دل‌تنگی / دلگیری / دوری حق تو هم نیست , من و تو تا این‌جایش با هم نتوانستیم .  حتی وقتی به اندازه ما هم شده با هم بودیم باز نتوانستیم زورمان نرسید , می‌خواهم بگویم ما شیوه و روش و منش‌مان هر چه که هست هم‌دردیم . همین !

من چه می‌کنم ؟ من هنوز دست بند سبزم دستم است , از " دوست " به یادگار دردی داریم که این روزها خون‌ریز است , اما دنبال شباهت‌های سگ زرد و برادر ناتنی‌اش شغال نمی‌گردم , من دنبال روزنه می‌گردم ,  دنبال راهی برای نشان دادن فاصله‌ام . حتی اگر شمرده نشوم دورترین گزینه را انتخاب می‌کنم , اگر قراراست نامی که در می‌آید تکلیفش از پیش معلوم شده باشد , بگذار دست کم  دردسر و رسوایی سربه نیست کردن برگه‌ام برایشان بماند .  در و دیوار  سوت و کور این شهر داد می‌زند که آن‌ها اصلن من را پای صندوق‌شان لازم ندارند . من این فرصت را برای اعلام موجودیت از دست نمی‌دهم .

 AnnA | 10:43 PM 






Comments:
Very interesting interpretation of that post. I read it while ago, but the way you have used it is quite original and imaginative :) Thanks for sharing your thoughts.
 
This is a very well written and it made me change my views. When Rafsanjani declared his candidacy I was one of those "khalayegh aanche layegh people". With your permission I would like to translate this post into English and repost it on Facebook.
 
خانوم کیانا
خوشحالم که مطلب به کارِتون اومد. اگر می‌خواهید جایی به اشتراک بذاریدش با ذکر منبع بلامانع است.
ممنون.
 
Post a Comment






فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?