آقای سینما پارادیزوی من !
یک وقتی هم بود که مهرجویی فقط کارگردان مورد علاقه نبود . آدمِ پشتِ فیلمهایش بود , آدمی که دلت میخواست قاطی معاشرتهای زندگیات باشد . مثلن یک طوری باشد که یک جماعتی باشیم که " عمو داریوش " صدایش بزنیم . گاهی بروی دیدنش , گوشات بکشد که چه کردی این چند وقت که پیدایت نبود ؟ که بخواهی یک غلطی بکنی که به چشماش بیایی !
دلم میخواست ( هنوز هم میخواهد ) پُستچی را با خودش ببینم . برایم بگوید که چه طور شد دوبار در دوفیلمِ متفاوت داد یکی بخواند " پروردمت به ناز ... " ! همیشه فکر میکردم یک شاخه گلی باید بدجوری از پیِ خورشید دوانیده باشدش . شاید هم یک وقتی برا یمان تعریف می کر د .
گاهی نمیدانم دلم برای آن مهرجویی تنگ شده یا خیالی که خودم ازش میبافتم . آن مهرجویی که نشستن پای فیلمهایش توی تاریکی سالن سینما وقتِ جشنواره یک جور مراسم آیینی بود , مثل تحویل سال ... بعد یکهو گم شد . تیتراژ پایانی "سنتوری" روی مونیتور که بالا میآمد من مهرجوییام را یکطوری از دست دادم که دیگر دلم نخواست هیچکدام از فیلمهای بعد از آن را ببینم ( و ندیدیم ) ... بعد فقط این نبود , انگاری اتصالم را با سالن سینما از دست دادم . برایم فرقی نمیکند بشود فیلمی را (هر فیلمی, حتی همین " گذشته"ی فرهادی را ) سر وقتش توی سینما ببینم یا شبی , بعد ازظهری ، وقتی ، پای مونیتور قاطی ریفرش کردن گاه و بیگاه صفحههای باز اینترنت !
گویا نشر مرکز یک کتابی درآورده از گفتگوی طولانی مانی حقیقی (اگر اشتباه نکرده باشم) با داریوش مهرجویی . گاهی فکر میکنم بروم بگیرمش شاید کمک کرد آن بُهتِ بعد از سنتوری سامان بگیرد . شاید فهمیدم آن شلختگی غیرقابل باور از کجا آمده بود . بعد میترسم . نکند آن آدمی که یک وقتی دلم میخواست میشد با او معاشرتی داشته باشم هم , از دست برود .
خودم جرات خریدناش را ندارم . از همین الآن میگذارمش توی ویش لیستِ تولد چهل سالگیام , یکیتان برایم بگیردش .