آغاز و ختمِ ماجرا
در
ورژنِ کاملش دقیقهی دوم و ثانیهی چهلم ، خواننده قدری صدایش را پایین میآورد و شمرده میخواند ، انگار که رازی را باشنونده درمیان میگذارد؛
من عاشقِ چشمت شدم
شاید کمی هم بیشتر
چیزی در آنسوی یقین
شاید کمی همکیشتر
همینجایش! ..ـ لعنتی , هم دیوانهسازِ من است و هم سپرِ مدافعام. امان از وقتی که ورِِ دیوانهسازش میچربد، سپر را بیجان میکند، زمینت میزند. مثل همین امروز ، یکهو بیخبر، میان خنکی غیرمنتظره و کیفآور خیابان ولیعصرـ