تصمیم نمیگیرم چیگوش کنم. یعنی چند وقت پیش متوجه شدم صلاحیتش را ندارم. با انتخابهایم خودم را به سمتی میبرم که نباید. به همینخاطر مدتیست سوزنم روی رادیو فردا گیر کرده. تا شانس و اقبال چه باشد. اما سه روز است که پیشدرآمد / علی عظیمی هی لوپ میشود. اینکه چه چیزیاش را دوست دارم دست آخر درست نفهمیدم. سرخوشی خوبی دارد کنار تمام دریغها و حسرتهایش. غیر منتظرهاست ، غافلگیرت میکند. سکوت میکند، فکر میکنی تمام شده، از جای دیگری خواندن را از سر میگیرد! انگار نمیخواهد تمام شود. مخصوصن آنجا که اواخر کار بعد از دویدن حمید هامون سمت دریا و سکوتی که فاصله میاندازد، دوباره باضرب دم میگیرد . انگار یادت میاندازد بعد از سیمِ آخر باید یزنی به رگ بیخیالی. انگار خودمان را نشانمان میدهد. مخصوصن با آن تصاویر آشنای خوب که درست کنار هم در پسزمینهی صدا چیده شده. من را غمگین نمیکند، دلم را فشرده نمیکند. مثل اینست که دوستی قدیمی از احوالاتش برایت بگوید. از بلاهایی که سرش آمده دلت هْری بریزد اما با خودت میگویی هست، پشتِ سرگذاشته، دوام آورده... دوام میآوریم. سرخوشی ذاتیاش، رگ بیخیالی بعد از سیمِ آخرش توی من هم رگ میکند انگاری .