خوب که فکر میکنم، میبینم فقط مطمئنم " نرگس" دوست دارد. هر وقت قرار بوده برایش به مناسبتی، چیزی بگیرم ، سرگردان میماندم. جز نرگس هیچ چیزی نبود ، که مطمئن باشم دوست دارد یا میخواهد . فرقینمیکند پوشیدنی، خواندنی، شنیدنی، جاهای رفتنی، آدمهای دیدنی ... هیچ چیز! ... هان سیگار هم دوست دارد. همین، نرگس و سیگار! هفده سال پیش همین روزهای آخرِ سال بیمارستان بود. توی جیبِ لباس راحتیِ دستدوز برایش قایمکی چند نخ سیگار گذاشتهبودم ،پیراهن را پیچیدم دور شاخههای نرگس! فرستادم توی بخش ممنوعالملاقات. پیراهن را پوشید، آمد پشتِ شیشه. نرگسها را تا عمقِ جانِ داغانش بو کشید. اشاره کردم که دست کند توی جیبش. چشمهایش برق زد. جوانتر بود و من بچهتر، هر دوتایمان سختجانتر بودیم ... کلهشقی کرده بود، پشیمان بود. من؟ دلم میخواست از زندگی مرخصی بگیرم . وسط یک عالمه پیشآمد و آدم و مناسبات غریب ، مشغول هضم کردن چیزی بودم که سر دلم مانده بود ،چشم میگرداندم پیِ دگمهی پازِ دنیا! خستهبودم. خستگی از همان اسفند بهجانم مانده. منم دیگر ،یادم میماند، همهچیز را ! حتی تاریخ تولد آدمهای مرده و سالگرد ازدواجهای به جدایی انجامیده،تکجملهها، تکفریمها . جرقهی خوشیها و نحسیها ،نامههای نیمخواندهی سوخته . حرفهای جویده. خوشیهای یواشکی، خشمهای ِ فروخورده. همهچیز ! این روزها هی یادم میآید ... دیروز وقت انتخابِ عینک یادم آمد اسفند آن سال هم وسط همین سرگردانی فریمهای فلزی را یکییکی امتحان میکردم . تویِ آئینه نگاه میکردم. بعد از سالها میبایست دوباره عینک میزدم. حواسم جمع نبود یادم نمیماند قیافهام با کدام فریم چهطور است. از هیچکدامشان خوشم نمیآمد. دست آخر فریمها را گذاشتم روی پیشخوان تا ببینم همینطوری از کدامشان کمتر بدم میآید... فکر میکردم به جشن عروسی مریم و امید میرسم ؟ دلم آویزان بود که میشود به سلامت از بیمارستان برشگردانم ؟ دلم چرکین بود از یک عالمه چیز که گذاشته بودم یکوقتی سامانشان بدهم . سرفرصت ! ... یکی باید به آدم یاد بدهد که حواست باشد، سرفرصت نداریم . وقتش همین حالاست.
نمیدانم چرا روزها اینهمه "نرگس "میبینم تویِ خیابان. انگار تمام گلفروشهای دورهگرد میخواهند یادم بیاورند که امسال برایش نرگس نخریده بودم هنوز. یکچیزیتوی دلم تالاپ میافتد پایین. برای گریز از دلواپسی به خشم پناه میبرم . خطابهام را مرور میکنم. به خودم میآیم میبینم اخمکردهام. حجمِ این خشم و عصبانیت برای خودم غریب است. صدایی پسِ ذهنم میگوید، آناهیتای خر، پشیمان میشوی.