گاهی، یکهو بیهوا، توی آینهی آسانسور، توی انعکاسِ شیشهی کافه قنادیِ سرِ چهار راه، توی سیاهی چشمهای پسرکی که زائیدهای، ناغافل، خودت را میبینی و فکر میکنی؛ اتفاق افتاد، دوام آوردی و نشکستی
AnnA | 12:01 AM
Subscribe toPosts [Atom]