بچهها برگهی ثبتنام را گذاشتند جلوی رویم و گفتند ترم تمام شد دیدیم اصلن برای باربد پرونده تشکیل نشده. عجله داشتیم ماشین منتظرمان بود . تند تند خرچنگ قورباغه مشخصات را مینوشتم. اولین بار بود جلوی شغل مادر نمینوشتم " خانهدار" برای چند لحظه بازوی آزادم را فشار داد. توی ماشین با یک شعف خوبی توی چشمهای تیرهی براقش گفت " برات خیلی خوشحالم "
جان قشنگی دارد این بچه که در آستانهی یازده سالگی بلد است برای دیگری خوشحال باشد حتی به قیمت تجربهی اولین تابستانِ تنهایی.