یادم نیست چهطور خودم را رسانده بودم. دوبار تاکسی رد کرده بود یکبار غرب به شرق، یکبار هم برعکس. سهبار ماشین عوض کردم. باید از خیابان هم رد شده باشم چندباری. هیچ تصویری توی ذهنم نمانده. فقط میدانم خودم را رساندم. هنوز نه اسم کوچه را میدانم نه شمارهی پلاک را. در را که به رویم یاز کرد مات ماند. گفتم آمدهام بگویم نمیر. قول بده!
امرور پاکت ریپورت اکوی قلب را گذاشت جلوی رویم. آزمايشها مانده برای هفتهی بعد. توی خیابان بغلم کرد ... باعطوفتی که رگ میکند، بغلم کرد. گفت حالا تو گوش کن ... نمیر.