آلوچه خانوم

 






Monday, September 28, 2015



اگر کاربرِ قدیمی فارسی‌زبانِ وب باشید، ادبیات و ماهیت آن‌لاین‌تان با تازه‌واردها فرق دارد. حجم و شکل حضورتان را متوجه نمی‌شوند. اگر وبلاگ‌نویس قدیمی باشید توی یک لایه‌ی خودمانی‌تر قرار می‌گیرید. در بخش قابل توجهی از این گذشته علی‌رغم تمامِ اختلاف‌نظرها و سلیقه‌ها و علاقه‌ها، اشتراکی غیر قابل انکار دارید. زبانی خودمانی‌تر، مناسباتی خودمانی‌تر، ابراز احساساتی خودمانی‌تر، ابراز تنفری خودمانی‌تر حتی. یک چیزهایی را خودتان خوب می‌دانید.
دبیرستانی بودم، روانشناسی به‌نام برای سخنرانی مدرسه‌مان آمده بود که می‌گفت «به من بگو چه‌طور خودت را مطرح می‌کنی تا بگویم چه‌طور آدمی ‌هستی» گاهی فکر می‌کنم آیا در روانشناسی وبلاگ هم لحاظ شده؟ (گمانم در بازنگری‌های امروز شده ) نمی‌دانم وبلاگ‌نویس‌ها همه یک جایی ته دل‌شان آرزوی ناکام نویسنده‌شدن داشتند، به هوای مشق نویسندگی صفحه‌‌هایشان را ایجاد کردند، یا فکر می‌کردند گنجی ناشناخته‌اند، خواستند خوشان را با وبلاگ در معرض دیدِ عموم قراردهند یا هردو. هر چه که بود، هرچه که هست، وبلاگ‌ها و محتوایشان تا قبل از ظهور و فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی اهمیت ویژه‌ای داشتند. بخش مهمی از زندگی روزانه‌ی ما آن‌جا ثبت شده. مایی که هیچ جا نیستیم، ( نه ما وبلاگ‌نویس جماعت، ما ، بخش قابل توجهی از جمعیتِ این جغرافیا ) بودن‌مان - همان‌طور که هستیم یا دوست داریم به نظر بیاییم - هیچ‌جا ثبت نشده. فیلم مجوز داری که بخشی از روزمره‌ی ما تصویر کند وجود ندارد، چیزهای خیلی ساده، این‌که معاشرت‌ها‌مان دقیقن چه ریختی‌ست، ادبیات رایج گفتگوهایمان، چی گوش می‌دهیم، چی‌ می‌خوانیم، چی می‌خوریم، چی می‌پوشیم حتی! کتابی نیست که از گردنه‌ی ارشاد بگذرد که ما تویش همان ریختی که زندگی می‌کنیم روایت شویم. این‌طور است که وبلاگ اهمیت پیدا می‌کند. خیلی هم خوب‌است، این «ثبت» لازم‌ بود، لازم است هنوز ! رسانه‌ای ‌بی‌ممیزی، بی‌سانسور و بی‌دریغ. اما از سوی دیگر نه فقط نویسنده‌، حتی مخاطبِ ذره‌بین به دستی که جذب وبلاگی خاص می‌شود، قابل بررسی‌اند . آن‌هم در فضایی که مدیریت جذابیت‌ - و نه جذاب ماندن -از راه دور این‌قدر آسان ا‌ست. می‌دانید در حالی که ممکن است اینی نباشید می‌نمایید خیلی زیاد همینی هستید که سعی می‌کنید بنمایید ؟ ماهیت‌تان با تلاش‌تان برای آن تصویر آرمانی معنی پیدا می‌کند.
کسی که می‌نویسد با هر سطح و دغدغه‌ای، بخشی از هویت‌ش را مکتوب می‌کند. بخشی که بیش‌تر دوست دارد و نمایاندنش را حتی بیش‌تر. گاهی می‌نویسید و می‌خوانند لذت می‌برند چون می‌خواستند همین‌ها را بگویند. گاهی هم می‌نویسید می‌خوانند و لذت می‌برند چون همین را دوست داشتند بشنوند. قصه از آنجا شروع می‌شود که به شما می‌گویند؛ به‌به! بیگ لایک! فکر می‌کنید این لذت برآمده از بازخورد حقِ شماست. سخاوتمندانه نوشته‌اید و مفت و مسلم در معرض دید قرار داده‌اید. فکر می‌کنید فرمان اتومبیل دست شماست، حواس‌تان نیست که تو را خوانده‌اند، تو را «تو» کرده‌اند و حالا دارند توی مسیری می‌برندت که می‌خواهند. هر وبلاگ‌نویسی یک دوره پشت سرگذاشته که به ماشینِ تولیدِ محتوای مخاطب‌پسندش تبدیل شده بود . شهوت مدیریت جذابیت از راه دور سیاه‌چاله‌است، متاسفانه. هوا برت می‌دارد. چون نه فقط خودت سر خودت معطلی، جماعتی هم سرت معطل‌اند. زوایای نامکشوف وقتی خودش را نشان داد که وبلاگ‌نویس‌ها شروع به معاشرت با هم کردند. بعد از مدتی گنگ‌ها در هم ادغام شدند، عده‌ای دلگیر بابت بیرون ماندن از دایره‌ی خودی‌ها، پنبه‌ی حلقه‌ها را زدند. مسابقه‌ی کی معروف‌تر‌ است، کی خواندنی باقی‌مانده درگرفت. خودسلبریتی‌پنداری مجازی/دیجیتال عالمی دارد. هیچ هم درگیر این نمی‌شوی که حالا مگر سر و ته این قلمرو چه‌قدر است. یا تهِ‌ته‌اش این یادداشت‌های روزانه، چه داری می‌گویی چه کرده‌ام و چه تعریف می‌کنی کجای دنیا ایستاده‌ام، هر چه که باشد، تنها «ثبت» است. ثبت لحظه، ثبتِ شعف، ثبتِ اشتیاق، ثبتِ کشفی غریب، ثبت ِ‌آفرینش، ثبتِ لرزش، ثبتِ لغزش، ثبتِ تغییر، ثبتِ فقدان، ثبتِ گذر... چون زبانِ این ثبت را پیدا کرده‌اید، ماهیت چیزی که ثبت می‌کنید، تغییر نمی‌کند. صرفِ نوشتن‌اش ، حتی چگونه نوشتن‌اش، واقعیت را عوض نمی‌کند... اما وبلاگ نویس‌اید دیگر‌ ، آن «بیگ لایک»ها گاهی کار خودش را می‌کند، انگار کن دریچه‌ای ، هرچند محقر، به‌سوی جاودانگی‌ای محقرتر گاهی. خودتان را با لبخندی از سر رضایت می‌خوانید حتی وقتی ناکامی یا دردی را روایت کرداید، همان‌طور که مخاطب‌تان محتوا را رها کرده، مسحور انشایتان شده و کامنت می‌گذارد «چه زیبا!» ، موضوع را گم می‌کنید، کیفور کلمات‌تان و ترتیب‌شان می‌شوید، «بیگ‌لایک‌»ها را می‌شمردید. شما هم مثل مخاطب‌تان گاهی فراموش می‌کنید، درد کشیدن ، حتی اگر درخشان روایت شده باشد، دردناک است. حواس‌تان نیست که این گاهی دور زدن واقعیت است که می‌تواند به گم کردن‌ش بیانجامد حتی. همه چیز از جایی شروع می‌شود که از ناکامی، حماسه می‌سازید ، سپس دریافت تمایل به معاشرت با خودتان را به حساب چیزی می‌گذارید که گاهی مقوایی‌ست. از بالای برج عاج‌تان پائین بیایید. مخاطب‌تان آئینه‌ی تمام‌نمای شماست. انکارشان، انکار خودتان‌ست.


آلوچه‌خانوم
صفحه‌ی ۱۸ / ضمیمه‌ی کرگدن / روزنامه‌ی اعتماد / ۲۴ شهریور ۹۴



پ.ن: این یادداشت که به بهانه‌ی چهارده‌سالگی وبلاگ‌نویسی فارسی نوشته شده،  چیز تازه‌ای ندارد . جمله‌هایی از آن پیش‌تر توی همین وبلاگ نوشته شده بود.  به خاطر آن قسمت که تاکید می‌کنم ما بی‌سانسور در هیچ محصول فرهنگی مجوزداری نیستیم ، خوش‌حالم که چاپ شد.  حالا بعد از دو هفته،  گمانم اشکالی نداشته باشد این‌جا بگذارم‌ش.  ضمیمه‌ی کرگدن سه‌شنبه‌های اعتماد خواندنی‌ست و روی وبسایت روزنامه در اینترنت قرار نمی‌گیرد.  سه‌شنبه‌های اعتماد را از دست ندهید.

 AnnA | 8:35 AM 












فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?