Thursday, March 30, 2017

.

سال‌ها پیش خطاب به اراذل فاضل و شنگول، از خودش این‌طور نوشته بود " گناه پدر بر دوش و فرجامِ کار در آغوش "  آخرش را هم این‌طور تمام کرده بود  "باید صبور بود ، که هستیم "  ... که بود ! زیااااد . با همه‌ی آن سنگینی بار بر دوش و در آغوش !

هم‌بازی و هم‌راز بچگی‌هایش چند وقت پیش می‌گفت  "فصلِ دروی ما رسیده" ... به همین صراحت و تلخی که لرزه به تن‌ت می‌انداخت . بخیل‌تر از زندگی سراغ دارید؟ آن صدای رسا  که به وقتش با ناز و رندی برایمان می‌خواند را  چه‌طور پس‌گرفت؟ چه‌طور هر بار بهار، گوشه‌های ترسناکی  از فقدان را شیرفهم‌مان می‌کند ... شاید بزرگ‌ترین گردنکشی امروز این باشد که به سوگ و سوگ‌واری تن نداد، به جایش زندگی پرتلاش و ثمرش را جشن گرفت  و یادمان بماند " باید صبور بود ... که هستیم ".
فقط هنوز نمی‌دانم/نمی‌دانیم، چه‌طور! 

چه‌وقت رفتن بود، آقا مستفا ؟

No comments:

Post a Comment