اپیزودهای اخیر پادکست رادیو دستنوشتهها انگار جیرهی پرپر زدن هفتگیاند. ربطی به خاطره بازی ندارد. گمانم از ماها گذشته که از بوی نا، خوشمان بیاید، آنقدر زندگیهامان سخت بوده و هست که میدانیم در غم گذشته فضیلت و در تاسیان، لذتی نیست. این اپیزودها برای من مروراند. مرور جان کندن و دوام آوردن. یادآوری سختجانی، حتی امید، به اینکه چنان نماند و چنین نیز، نخواهد ماند.
تک جملههای خودمانی، ارجاعات یواشکیاش را دوست دارم , مثل همین هفته «چگونه میخواهی از عشق بخوانی شاهماهی؟»
آن قدر به همین قالب با همین راوی در ابتدا نامانوس خو گرفتهام که نمیروم جلو جلو بخوانم، ببینم روح زمانه در کدام سال به انتخاب سحر سخایی، کدام قطعه بوده. ترجیح میدهم هفته به هفته منتظر بمانم، بشنوم آماده شوم برای ضربهی آخر، که سختترینش تا اینجا، سکوت گرد انتهای سال هزار و سیصد و شصت و هفت لعنتیست.
پ.ن: نه در مرور وحید حسینی/مستند بزم رزم و نه در یادداشتهای سحرسخایی، سرود برگشتن اسرا جایی نداشته. نشنیده بودند، خاطرهای نداشتند ، آن روز تابستانی کمسال بودند هر چه بود جایش خیلی خالیست!