.
در مواجههی اولیه، با دلی که انگار توی مشت کسی بود میگفتی آااااخ . به فاصلهی چند دقیقه اما، همه جا پر شد از عکسی دونفره و یک تکه فیلم یک دقیقهای از نمازی عزیز... عزیز اونهم برای ما بینمازها.
تک جملهها و آااااخهای از عمق جانهای مشتاق و مهجور همه جا رو پر کرد. باور کنی یا نه, پوزخند بزنی یا سر به تاسف تکون بدی یانه، ما توی اون عکس با شونههای افتاده تنهای تکیده اون دو جان شریف، وفای به عهد رو میدیدیم. دوری و بیخبری رو دیدیم که چهطور روح آدم رو میخراشه، دوستان در تبعیدمون رو دیدیم که والدینشون خم شدند و نبودند و ندیدند، سر گور هم نرسیدند گاهی. ما صبوری رو دیدیم، چه به انتخاب چه ناگزیر . صبری کشنده، که گاهی کار هر کسی نیست. شرحش «ننشیند در سخن».
تکثیر اون تصویر یادمون آورد زیادیم هنوز. وسط تمام اون تک جملهها و تکخط شعر پانوشت عکس، وسط تمام اون چیزی که به احساسات زدگیش خندیدی، گاهی حتی به خشم ، خودمون رو دیدیم.
بله ما دیشب خودمون رو دیدیم . گمونم اون دیگرانی که خط کش به دست, مختصات تصویر رو متر زدند هم، خودشون رو دیدند.
.
.
.
#هشتسالحصر