آلوچه خانوم

 






Friday, May 17, 2019

آدم تقویم باشی یا نباشی، تاریخ مصرف کار خودش را می‌کند... بیست و پنجم اردی‌بهشت امسال، پنج‌سال بعد از آن سبوعیت عریان، آن بی‌آنی، بی‌همه‌چیزی مستند!  شروع کردم به جوریدن، تغییر پانوشت تقویم شخصی و چیزهای دیگر. در تقویم ملی این جغرافیا، بیست و پنجم اردی‌بهشت، روز فردوسی‌ست! کنار  ضلع پنجم آن پنج ضلعی و همه‌ی شنیده‌های تو، از آن بنیاد، نیمه‌ی اول دهه‌ی پنجاه شمسی و بازخوانی منش مدارا, با نمک است. اما در تقویم ملل متحد، بیست و پنج اردی‌بهشت، پانزدهم ماه می دقیقن هم‌زمان با  فروپاشی خانواده‌ام_ خانواده‌ای که از من شروع می‌شد_ روز جهانی خانواده است. تناقض و تصادف زیبایی‌ست! 

آدم تقویم که باشی، روز نکبت را هم مدل خودت سند می‌زنی ... پنج سال پیش همچین روزی، طولانی‌ترین خیابان شهر را پیاده رفتم با نفس بند آمده، حبس‌گریه، مبهوت! از میدان ولی‌عصر تا تجریش. یک اسپرسو دبل‌شات توی کافه‌ای در میدان تجریش سر کشیدم. اولین پاکت سیگار زندگی‌ام را خریدم. نخ  اول را وسط آن گیجی برعکس آتش زدم. پیرمردی رد شد، گفت نکش! پرسیدم می‌دانی من امروز صبح به چشم خودم چی دیدم؟ و گفتم، سرش را پایین انداخت و رفت، یکی دیگر روشن کردم‌. اولین سیگارم نبود، پیش‌تر پراکنده وقت مستی از این و آن می‌گرفتم، آن عصر بیست و پنجم ارد‌ی‌بهشت اولین بار بود که به قصد ایجاد عادت وحشیانه پک می‌زدم و با خودم تکرار کردم که آنا حواس‌ت باشد، داری عادتی را جانشین آن هم‌وابستگی غریب  می‌کنی. سررسیدش را یادت نرود. سر وقت‌ش فکری به حال این یکی کن، و کردم.‌ بالاخره کردم. پوست‌م کنده شد، اما شد. پنج سال طول کشید، اما شد. اصلن این‌طور نیست که خواستم و شد... صادقانه‌اش این‌است که جان کندم و شد. در یک‌سال گذشته بارها و بارها تلاش کردم و نشد، کوتاه نیامدم تا  این‌بار بالاخره توانستم. جایش را به چیز دیگری هم ندادم، تمام‌ش کردم، تمام شد! آفرین آنا!

آدم تقویم که باشی برای روزهایت دنبال عنوان جدید می‌گردی پشت مناسبت‌ها قایم می‌شوی. نمی‌دانم از بخت‌یاری من بود که آن صبوری مورثی به‌کارم آمد یا غریزه‌ی مادرانه‌ام، به جای این‌که هوار بزنم و رخت و لباس آن دو نفر را مثل فیلم‌های هالیوودی پنج صبح، از پنجره پرت کنم وسط حیاط، فقط به این فکر می‌کردم تقویم من ورق خورد و تمام شد اما سر رسید این بچه چاهارطاق باز است روی میز،  بار بودن‌ش را سنگین‌‌تر نکنم بابت چیزهایی که به او هیچ ربطی ندارد، به تلخی واقعیت تلخ موجود زندکی‌اش اضافه نکنم. تصویر‌ی نسازم که در میان‌سالی دربه‌در رهایی ازش روی کاناپه‌ی اتاق مشاوره از شرمی بگوید که مال او نیست. تاوان این چیزها را بعدتر شریک زندگی‌اش ندهد. هنوز نمی‌دانم چه‌طوری توانستم اما پنج صبح بیست‌وپنج اردی‌بهشت پنج سال پیش واقعن وقتی بچه‌ام توی اتاقش خواب بود به همه‌ی این‌ها فکر کردم.  هیچ وقت این‌جا  ننوشتم بابت فهمیدن مختصات آن صبح و نقش خودم، بابت همه‌ی آن کارهایی که نکردم و  آن چیزهایی که از پس انجام ندادن‌شان برآمدم، چه‌قددددر  به خودم افتخار می‌کنم. این روز را نشانه گذاشتم بابت همه‌ی توانستن‌هایم، که حالا می‌دانم کار هرکسی نبود و نیست،  آفرین آنا!

پنج بزرگترین  عدد دنیا بود وقتی پنج‌تا دوست داشتنی ته ته‌ش پنج‌بار پنج‌تا و دیگر بس بود‌. حالا هم بس است، پنج‌سال گذشته، سوغاتی‌های آن پیاده‌روی طولانی را کنار گذاشتم‌ بالاخره مثل آن اضافه وزن، مثل آن بار اضافی، مانده بر دوش خود، رد خون روی سرامیک سفید حتی!  سبکی‌ای که بر خلاف عنوان آن قصه،  بودن‌م وزن گرفت،جان‌م  اما سبک شد و  بار هستی را قابل تحمل‌‌تر، آفرین آنا!

یک هفته‌ است دنبال چیزی می‌گردم که امشب روی میز تحریر بچه‌ام است  با پانوشت ه‍پی فمیلی دی! یعنی که من و تو یک خانواده‌ایم، از آن فروپاشی جان به‌در بردیم، آفرین به ما! این‌ها را خودم می‌دانم و این صفحه، به‌خودش نمی‌گویم. مثل همه‌ی آخر هفته‌ها گلدان روی میز تحریرش را شستم، شاخه‌ی گل این هفته را _میخک صورتی بود_ توی گلدان روی میز تحریرش گذاشتم و زدم بیرون. زنگ زد و پرسید هستی آنا؟ برگردم اشکالی ندارد؟ گفتم خودم را می‌رسانم بچه‌جان‌م، هر وقت خواستی برگرد. توی دل‌م گفتم این‌جا خانه‌ی توست. یک‌جایی باید خانه‌ی آدمیزاد باشد. جایی که آدم بابت زدن درش بابت برگشتن بی‌وقت‌ش خجالت نمی‌کشد، توضیح نمی‌دهد، این‌جا همان‌جاست که مال توست. 

لعنت به ما و همه‌ی چیزهایی که به تو تحمیل شد.

 AnnA | 12:20 AM 






Comments:
آفرین آنا. آفرین.
 
پذیرفتنش چه سخت باشد چه آسان هر رابطه ای در جایی به پایان می رسد، دیر یا زود، دور یا نزدیک لخصوص ازدواج که انگار شتاب به پایان رساندن رابطه را به توان چند می رساند. خیلی ها می نشینند و به هزار ترفند و حیله خودشان را فریب می دهند و به هزار ضعف و مصلحت می سوزند و دم بر نمی آورند. اما تعداد کسانی که شجاعت پذیرش به سر آمدن رابطه را دارند چندان زیاد نیست. از تو که شهامت ابراز عشق را داشتی تنها انتظار چنین شهامتی می رفت و نه چیز دیگری. و شهامت بزرگتر تو نوشتن همه این چیزهاست و به اشتراک گذاشتنش با ما
آفرین آنا
 
از این نوشته اسکرین شات گرفتم .دو ماهه راهی رو شروع کردم که تو ۲۵ اردیبهشت رفتی . اسکرین گرفتم برای لحظه هایی که نفسم بند میاد ولی هیچ کمکی نیست . اون لحظه ها که کم هم نیست بخونمش . شاید نقش دعا رو داشت و آرومم کرد . شاید نفسم رو بالا آورد
 
Post a Comment






فید برای افزودن به ریدر


آلوچه‌خانوم روی وردپرس برای روز مبادا


عکس‌بازی


کتاب آلوچه‌خانوم


فرجام




آرشیو

October 2002
November 2002
December 2002
January 2003
February 2003
March 2003
April 2003
May 2003
June 2003
July 2003
August 2003
September 2003
October 2003
November 2003
December 2003
January 2004
February 2004
March 2004
April 2004
May 2004
June 2004
July 2004
August 2004
September 2004
October 2004
November 2004
December 2004
January 2005
February 2005
March 2005
April 2005
May 2005
June 2005
July 2005
August 2005
September 2005
October 2005
November 2005
December 2005
January 2006
February 2006
March 2006
April 2006
May 2006
June 2006
July 2006
August 2006
September 2006
October 2006
November 2006
December 2006
January 2007
February 2007
March 2007
April 2007
May 2007
June 2007
July 2007
August 2007
September 2007
October 2007
November 2007
December 2007
January 2008
February 2008
March 2008
April 2008
May 2008
June 2008
July 2008
August 2008
September 2008
October 2008
November 2008
December 2008
January 2009
February 2009
March 2009
April 2009
May 2009
June 2009
July 2009
August 20009
September 2009
October 2009
November 2009
December 2009
January 2010
February 2010
March 2010
April 2010
May 2010
June 2010
July 2010
August 2010
September 2010
October 2010
November 2010
December 2010
January 2011
February 2011
March 2011
April 2011
May 2011
June 2011
July 2011
August 20011
September 2011
October 2011
November 2011
December 2011
January 2012
February 2012
March 2012
April 2012
May 2012
June 2012
July 2012
August 20012
September 2012
October 2012
November 2012
December 2012
January 2013
February 2013
March 2013
April 2013
May 2013
June 2013
July 2013
August 2013
September 2013
October 2013
November 2013
December 2013
January 2014
February 2014
March 2014
April 2014
May 2014
June 2014
July 2014
August 2014
September 2014
October 2014
November 2014
December 2014
January 2015
February 2015
March 2015
April 2015
May 2015
June 2015
July 2015
August 2015
September 2015
October 2015
November 2015
December 2015
January 2016
February 2016
March 2016
April 2016
May 2016
June 2016
July 2016
August 2016
September 2016
October 2016
November 2016
December 2016
January 2017
February 2017
March 2017
April 2017
May 2017
June 2017
July 2017
August 2017
September 2017
October 2017
November 2017
December 2017
January 2018
February 2018
March 2018
April 2018
May 2018
June 2018
July 2018
August 2018
September 2018
October 2018
November 2018
December 2018
January 2019
February 2019
March 2019
April 2019
May 2019
June 2019
July 2019
August 2019
September 2019
October 2019
November 2019
December 2010
January 2020
February 2020
March 2020
April 2020
May 2020
June 2020
July 2020
August 2020
September 2020
October 2020
November 2020
December 2020
January 2021
February 2021
March 2021
April 2021
May 2021
June 2021
July 2021
August 2021
September 2021
October 2021
November 2021
December 2021
January 2022
February 2022
March 2022
April 2022
May 2022
June 2022




Subscribe to
Posts [Atom]






This page is powered by Blogger. Isn't yours?