داستان فیلم در مورد «لیلین» است که به خواستهٔ یکی از عزیزترین دوستانش حاضر میشود محمولهای را به آلمان قاچاق کند…ا
این چند جمله، پای عنوان خلاصهی داستان, در صفحهی ویکیپدیای فارسی فیلم «جولیا» نوشته شده است. احتمالن «جولیا» باید همان عزیزترین دوست «لیلین» باشد.
یادم میآید حوالی اول یا دوم دبیرستان خیلی دلم میخواست این فیلم را ببینم اما پیدایش نمیکردم. یعنی ما اصلن ویدیو نداشتیم، از خالهام خواسته بودم به آقای فیلمیشان بسپرد، گمانم بیخود میگفت سپرده که من را از سرش باز کند و من هیچ وقت ندیدمش. چرا آنقدر دلم میخواست این فیلم را ببینم؟ اصلن یادم نمیآید. حتی فیلم روز هم نبود، بیشتر از ده سال از ساختش میگذشت. مطمئنم جایی دربارهاش چیزی نخوانده بودم، اصلن هنوز خواندن مجله و کتاب سینمایی را شروع نکرده بودم . حالا که اینها را میگذارم کنار خلاصه فیلم ، گیجتر میشوم.
از چند روز پیش«فرانکو زیفرلی» مرد، یادم آمد سی سال پیش میخواستم این فیلم را ازش ببینم. سرچ کردم دیدم ربطی به او ندارد، فیلم «فرد زینمان» است اشتباهی به خاطر حروف ف و ز در ذهنم اینطوری مانده. بعد یادم نیامد چرا میخواستم ببینمش. چی فکر میکردم؟ چرا؟ به گنگ رفقای دبیرستانیام ربط دارد؟ آنها یادشان است چرا؟ بعدتر پیدایش کردند؟ مطمئنم آن وقتها هیچکداممان ندیده بودیم اگر دیده بودیم حتما برای هم تعریف میکردیم. بالای لیست بلند بالایمان بود برای دیدن، بالاتر از آگراندیسمان، هشت و نیم، سامورایی، چه کسی از ویرجینیا ولف میترسد؟ سرگذشت آ.ه ... همه را یادم میآید چرا میخواستم ببینم غیر از همین یکی.