سالمرگ تو،
تو
تو
تو
نزدیکتر از رگ گردن، سنگینتر از وزن بودن،
چهطور فکر کردی لو نمیروی؟ میدانی من, من بخت برگشته، چند بار به تلفنهای بیوقت رزیدنتهای احتمالن سال یک قلب علوم پزشکی تهران جواب دادم؟
_خانم آناهیتا ظ چه نسبتی با آقای عنایت ظ دارید؟
+دخترش هستم !
_حالشان چهطور است ؟
+فوت کردهاند. به تاریخ آخرین مراجعه, همان شب. سی و یکم خرداد.
_ میبخشید پس
آخرین بار جرئت کردم و پرسیدم؛
+تشخیص آخر چی بود؟ توصیه دکتر چی بود؟ توی پرونده باید نوشته شده باشد.
_بستری شود
اما تو به ما گفتی «اوضاع خوب است، تحت کنترل است و نیازی به بستری شدن نیست » بابای دروغگو. تو به آن جانترسی چهقدر به تنگ آمده بودی که گوش نکردی به دکتر، قایم کردی از ما... از من. حتی از من. چهقدر ترسیده بودی که شب نرسیده تمام شدی. از ظهر سی و یکم خرداد تا غروبش چهطور گذشت؟ هزار بار مرور کردم، بستری نشدی، برگشتی خانه ، دو طبقه بالا و پایین, چاهار طبقه بالا ، بوئیدن ترنج گرد و رسیده، برگشتن و چاهار طبقه پایین، دو طبقه بالا، شروع بازی ایران و آرژانتین ... دقیقهی سی / نیمه اول. حالت خراب شد. خودت آدرس دادی به اورژانس ، وقتی رسیدند، نبودی دیگر... انگار هیچوقت نبودی، تلاش کردند احیا نشدی، برنگشتی . ریحانه ، سیزده روزه زائو. هانیه وسط هیجان جاری، در نمیدانم کدام کافه. من ! من عنایت ، وسط هضم آن بیهمهچیزی مستند همانی که ضمانت میکردی قاعده نگه میدارد! تاریخ مصرف صداقت آن کتانی پاره و جوراب سوراخ را بلد نبودی که سر آمده. یادم هم ندادی. گول خوردی عنایت، گول خوردم به پشتی تو و دنیای تمیزی که نشانم دادی و باوراندی. هاه!
چهطور دلت آمد عنایت، خودت را نبینی کنار بودن نیمبند ما؟ اوج نبودنت، کنار بودن محقر ما. کدام قله کدام اوج؟
گناه داشتیم بابا، شبیه هیچ پدر مردهای نشدیم دست آخر. آداب بیپدری میگوید کمرت خم میشود . ما اما دلمان شکست. طفلکی بودیم و تسلیم، با سر خم... و دنیا هار بود و ما مبهوت! دنیا هنوز هار است عنایت و ما مبهوت... زیر بار تمام چیزهایی که یادمان ندادی، دلمان شکست.
خیلی گناه داریم عنایت، قلب تو اما قلب پرنده بود و این تقصیر هیچکس نبود... هیچ کس!