کم آوردهام. عمیقن کم آوردهام. همه چیز جلوی این حجم سیاهی، مضحک و بیمعنیست. تمام جانم را جمع میکنم برای سه ساعت در شبانه روز، ۹شب تا ۱۲ که باربدک خانه است. هر شب تا ۹ کتابخانهی مدرسهاست. هول هولکی به ضرب و زور زعفران و رب شام رنگ و رخدار میپزم. ظرف ناهارش را برای فردا پر میکنم . یک نارنگی یک سیب برایش کنار میگذارم که ببرد مدرسه. اگر به موقع برسم به نانوایی محل، شاید یک سیمیت ترد و تازه، به حرفهایش از مدرسه الکی میخندم. ماهواره یک مرگیاش شده که عمدا درستش نمیکنم، اخبار حواسش را پرت میکند و اضطرابش را خارج از تحمل. به اندازهی کافی جان نوجوانش دارد بیقاعدگی و بدعهدی روزگار را تحمل میکند. همش با خودم تکرار میکنم من مادرم، قرار گذاشتهام در طول هفته تتهایی مادری کنم، بچهای بزرگ کنم به درد این خاک بخورد، از خودم میپرسم کدام خاک؟ گاهی شبها یک فیلم مفرح انتخاب میکنیم، خندهمان نمیگیرد... خودم را جمع میکنم، همان روز اول بهش اطمینان دادم خیابان نخواهم رفت که ما همان عاشورای ۸۸ که با ماشین از روی مردم رد شدند، تصمیممان را گرفتهایم. هیچ چیزی ارزشش را ندارد که او بدون من بزرگ شود. سرم را میاندازم پایین از سر کار یک راست میآیم خانه. قول میدهم، قول دادم، قولم یادم هست.
تکرار شده، همه چیز دوره به دوره تکرار شده از وقتی یادم میآید قبلترش را قدری، فقط قدری خواندهام. جز صبوری راهی سراغ ندارم، میدانم آنها که توی خیاباناند، به استخوانشان رسیده. که این اولین بار نیست, با خودم تکرار میکنم یادم بماندچیزهایی دارم برای از دست ندادن، یا درستترش، از دست نرفتن ! زائیدهام چشمم هشتتا. دوهفتهی دیگر میشود ۱۶ سال که زائیدهام، یک مادر ۶۸ ساله هم دارم که زندگی و خودش دست به یکی کردهاند، جانی برایش نمانده. اینها کافیست. نمیگویم چهقدر تنهایم، نمیگویم ما ۸۰ میلیون خیلی تنهاییم... نمیگویم ۱۶ سال پیش این روزها که با شکم برآمده، پشت چرخ خیاطی جزئیات چاهارخانه زرد و سفید اتاقش را آماده میکردم، نوار دور حولهی نوزادیاش را میدوختم اصلا قرار نبود دنیا این ریختی شود. که من به تضمین روزگاری زائیدمش که در جمیع جهات، ذره ذره مثل شیشهی عطری که درش باز مانده باشد پرید و گم شد، که من به اندازهی کافی شرمساری این والدی که هستم را با خودم حمل میکنم، بیشتر از این را نیستم. خیالش تخت!
.
و دلم پاره پارهی مادرانیست که هنوز عزیزشان را تحویلشان ندادهاند، توی قبر بگذارند. چهطور از خشم و نفرینشان نمیترسید؟ چهطور میتوانید اینقدر بیهمهچیز باشید؟
#آبان_۹۸