حوصله بقیه سر میرود، بس که صبر من تمام نمیشود. این صبوری موروثی، که گمانم بهترین شکلش توی باربد راه میرود ... هر چهقدر من سادهترین راههای سخت را رفتهام او، سختترین راههای سادهی دنیا را پیش گرفته، صبوری قابل محاسبه. با نتایجقابل لمس.
هر چه من نخواستم و کوتاه آمدم که صبر کنم، او میخواهد و صبر میکند که کوتاه نیاید. اصلا آن خط و ربط را نمیفهمد, توی کتش نمیرود. باجی که دنیا بالاخره یک وقتی از حلقومت میکشد بیرون را، همین حالا میفهمد و صبوریاش را خرجش میکند. آن ودیعه را درستترین جای عمر نوجوانش سرمایه کرده ... من ؟ راستش میبینم هیچ چیز بیهوده نبود، هیچ کدام از آن رنجها امیدها، حسرتها. چه فرقی میکند، شیوهی برخورد شوی یا عبرت، حلقهی معیوب نباید تکرار شود، بهایی بیش از پرداخته، نباید صرفش شود