Monday, February 03, 2020

.


بیش‌تر از سه هفته است می‌دانیم پرواز ۷۵۲ هدف قرار گرفته. می‌گویند ۲۱ رو برای نهادینه کردن روتین کافی‌ست. روتین ما؟ روتین من؟ دنبال کردن هر خبر یا نکته‌ی تازه‌ای از  مسافران آن پرواز و بازماندگان‌ش  است منتها دور از چشم باربد. ماجرا زمین‌م زده. اما نمی‌توانم. نمی‌خواهم و فکر می‌کنم نباید فاصله نگه‌دارم. صبح به صبح بین انهدام بابت دانستن یک گوشه‌ی تازه و  بیزاری از خودم بابت فاصله نگه‌داشتن باید انتخاب کنم. انتخاب‌م دانستن است. رفتن به پیشواز انهدام صبح‌گاهی. فکر می‌کنم  این بیش‌تر دانستن، بیش‌تر شناختن‌شان  انتخاب درستی‌ست. باید وقت تمام آن پروازهایی که سقوط‌شان یک خبر یک خطی بود، اتفاق می‌افتاد. دانستن مطالبه می‌آورد.
 حالا مسافران آن پرواز اسم دارند چهره دارند، لبخند‌شان آشناست. ساز زدن‌شان را دیده‌ایم، رقصیدن‌شان را. برق چشم‌هایشان را. در آغوش‌گرفتن‌هایشان را. آن‌ها دیگر جماعت بی‌شکل و اسم و آدرس، عبارت ترکیبی، « قربانیان سقوط هواپیما»  نیستند. می‌توانم مجسم‌شان کنم وقتی روی صندلی‌هایشان نشستند. کمربندها را محکم کردند.  اشک‌های بعد از خداحافظی‌ها را پاک کردند، نگرانی جنگ قریب‌الوقوع را قورت دادند، برای عزیزان‌شان نوشتند راه افتادیم، داریم می‌آییم خانه. از خانه به خانه!  و موبایل‌ها را خاموش کردند. تا این‌جا را مجسم می‌کنم. بقیه‌اش، آن ثانیه‌های جهنمی گفتن ندارد. 
من فکر می‌کردم (اشتباه می‌کردم ) گاهی  آن‌قدر کلمه حقیر است که آدمیزاد دست کم در روزهای اول هر چه به مصیبت نزدیک‌تر، ساکت‌تر و مگو‌تر است. اما حالا دارد می‌شود یک‌ماه که ما، با دنبال کردن بازماندگان همراه با آنان از بهت در برابر  یک حادثه رسیده‌ایم به خشمی که  یک جنایت با خودش می‌آورد. این جنس خشم این‌جا قدمت دارد. حامد اسماعیلیون، دیشب در مراسم یادبود، «پدران عزادار پرواز ۷۲۵ » را کنار مادران خاوران، مادران پارک‌ لاله، مادران ۸۸ ، مادران دی ۹۶ و آبان ۹۸ قرار داد. عزادارانی پر از پرسش. حالا این‌قدر عزا بر سر ما ریخته که نمی‌توانیم نپرسیم؛ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟    

No comments:

Post a Comment