من - همانی که زبان باز کرده بودم - یکهو ساکت شدم، راستش گاهی یادداشتهای این روزها عصبانیام میکنند. دوست ندارم بخشی از این خروجی شتابزده یا لجدرار باشم. میشود به رخ کشید که زندگیام خودش همین قرنطینهایست که تازه دارید یادش میگیرید. میشود مواهب (واقعا مواهب ؟) این روزها را برشمرد و من نمیفهمم چطور میشود مرگ و میر را نشمرد و مواهب را شمرد. میشود نان بپزی ورزش کنی عکس خمیر ور آمده و خود عرق کردهات را هوا کنی ... که خیلی هم خوب است، تماشای واکنش دفاعی آدمها را میگویم. میشود با اوضاع شوخی کنی، میشود ذکر مصیبت کنی، میشود قلنبه سلنبه ببافی که مثلن این روزها نشانمان داد که ال و بل. حماسهساز که باشی هم بالاخره چیزکی محقر برای صدور مانیفست مورد نظر پیدا میکنی، به هر حال جوینده یابندهاست.
داریم عجیبترین روزهای ممکن را میگذرانیم. همین ما, مای زخمی و داغدار، بعد از آن آبان، آن دی ... آن دی ماه لعنتی، آن نیمسال دوم کثافت که نیامده ترسناک بود و حالا این بهار (واقعن بهار؟ ) با خودم میگویم بدیاش اینجاست که هیچکس از ترکشهای این روزها در امان نیست، دلگرمیاش این است که همه با هم بالاخره یک خاکی به سرمان میریزیم.