اگر این سالها بچه داشتید یا خواهرزاده و برادرزادهای که فرت و فرت ازشان عکس میگیرید و یا به هر دلیلی دوربین دستتان بوده، میدانید آدمها در سه فریم پشت سر هم سه شکل کاملن متفاوت دارند. اینجاست که میفهمید گول عکسهای بچگیتان را نخورید. حلقههای فیلمی که با خست پر شدهاند؛ چند فریم جشن تولد، چندتایی تحویل سال، لب دریا در تابستان، چندتایی یک صبح برفی. تصاویری ناقص و غیر قابل محاسبه از همهی آنچه بودید را ثبت کردهاند.
به پشتی همین است که آن اپ کوفتی را دانلود نکردهام و عکس پرسنلی عموی قشنگم، مادر پدرم، دههی چهل، بیحجاب. بابا؛ آن جوانک خوش پوش دبیرستانی روی پاسپورت هفده سالگی، مادربزرگ مادری نشسته روی صندلی با پیراهن راه راه، موهای تابدار دستمالی پر از اشک چشم در مشت، برق آن براقترین و سیاهترین چشمهای دنیا ... من اینها را به آن اپلیکیشن نمیدهم به طمع ۱۵ ثانیه تصویر متحرک یک شکل با چشمهای تابهتا, حرکت گردن، آن زاویهی صورت و لبخندی قالبگرفته. تخیل را از من میگیرد. هر عکس قبل و بعدی دارد که در این ۱۵ ثانیه لحاظ نشده. نشستن جلوی لنز حادثهای بوده جدی و گاه دلهرهآور. مبادا عکاس شاتر همزمان با پلک بسته زده باشد. مبادا جزئی از تصویر تکان خورده باشد، و ... و ... و ... . آنقدر جدی که بار به دعوت کسی قرار شد ادای قدیمی بودن جلوی دوربین دربیاوریم و ناموفق بودیم در تقلید.
گمانم من و سرمایههای تصویریام مال این بازی سردستی نیستیم.