میگویم حتی یک فریم از تلویزیون مربوط به انتخابات پیش رو ندیدم و نمیبینم. هیچ تحلیلی نخواندهام _ مناظره دیروز را هم ندیدم _ از نظرسنجیها خبر ندارم، هیچ چیزش را دنبال نمیکنم، حتی درست و درمان نمیدانم بالاخره نامزدها کدامند؟ باورش نمیشود. میگویم یک جایی بالاخره همه چیز برایت تمام میشود، وقت مواجهه با پوچ بودن امید. قبلترش فکر میکردی امیدواری گاهی خواست و انتخاب است و یک وضعیت روحی نیست، اما در یک لحظه که همه چیز به قبل و بعد از آن تقسیم میشود، دست میکشی از تقلا. آزرده و فرسوده، ناامیدی در برت میگیرد. من قبلن اینجای زندگی بودهام. حالا به چشمم آن امیدواری بیهوده، ترسناکتر و مخربتر است.
بعد از آن آبان و بعدترش ماجرای هواپیما برای من خیلی چیزها تمام شد، از امیدم بیزار شدم از خود امیدوارم بیزارتر. آن پرواز ناتمام طوری متر و معیارم شده که مثلن حالا فکر میکنم اگر قرار باشد موشکی به هواپیمایی شلیک شود، فرقی نمیکند چه کسی روی آن صندلی ساختمان خیابان پاستور نشسته باشد.