توی خانهی من، سیستان را کرونا برنداشته، رودهای خوزستان خشک نیست. کسی پاچهی سگها را در خیابان نگرفته. توی خانهی من ایتالیا قهرمان یوروست. استقلال یک چهارم نهایی را از پرسپولیس برده. دوز دوم واکسن را هفتهی دیگر میزنم. مسی قراردادش را تا سر برج میلادی تمدید میکند، فقط حیف که جیجی دوناروما از آث میلان رفته پیاسجی نکبت. توی خانهی من روزی یازده ساعت سرکار بودن خیلی هم خوب است، اصلن درستش همین بود. شغلم را دوست دارم. از آینده نمیترسم.
توی خانهی من یک محصل سقف آرزوهایش را هی بالاتر میکشد. میبینی اما کلافگی و اضطراب دارد پیشروی میکند. وقت خالیاش فیلمهای ندیدهاش را تیک میزند. با نفس بند آمده میگوید؛ «بالاخره امریکن بیوتی را دیدم» « بالاخره اولین فیلم نولان را دیدم.» « ابی رود بیتلز چهقدر خوب است»، «اینساید بو برنهام را دیدم »، مینشاندم من هم ببینم این آخری را. خیلی خوب بود. روی سالاد شیرازی ریز یک دست، زیتون روبار را هم ریز میکنم. بوی لیموی تابستانی خانه را برداشته. یک طبقهی فریزر را از آلبالوی رسمی پر کردهام، انگار نه انگار من من همان مادری هستم که ۲۵ خرداد ۸۸ بالاخره طاقت نیاوردم، بچهی پیشدستانی را توی بغل گرفتم با شال بلند بستمش به خودم و اشرفی اصفهانی را از پونک پیاده رفتم پائین تا سر مرزداران، آنپایین دود بود. حالا تلویزیون فقط برای دیدن فوتبال روشن میشود، آن بیرون هیچ خبری نیست. پرده را کشیدهام و به دیوار میخ کردهام به راحتی نمیشود کنارش زد. طوری که دیشب توی کوچه دعوا نشد و زن روبرویی جیغ نمیکشید. از اتاقش که بعد از امتحان میزند بیرون میبیند دارم سر حوصله به حرفهای منیژهنیاز سلیمی با حامد صرافیزاده گوش میکنم. آنقدر وقت داشتهام خودم را بعد از کلیک کردن روی تصاویر تجمعات شب قبل برای طلب آب، دیگر از نان هم گذشته تجمع برای آب، جمع کنم و برایش از «خانه نمایش» بگویم. توی خانهی من هم فرهادی شاید نخلطلا بگیرد هیچکس اما آن بیرون به لچک روی سر سارینا و کلمههای فرهادی در مصاحبه با ورایتی گیر نداده. اخبار تعطیل است. میدانیم بیخبری خوشخبری نیست، فقط عجالتن به هیچ چیز کاری نداریم. به امتحان پیش رو کاری نداریم، این که آخر تابستان چه میشود، قرار است کنکور بدهد یا نه مهم نیست بالاخره یکطوری میشود، هر طور بشود یک ماجراجویی تازه است. هنوز نگفته دیوار اتاقش را چه رنگی میخواهد.