Wednesday, December 01, 2021

.

 

آلارم گوشی را  کشیده‌ام  دو اسنوز  قبل از پنج و نیم صبح، چون می‌خواهم زودتر ماشین بگیرم ولی لذت خوابیدن بین  دو تا سه اسنوز را از دست ندهم، کمی وقت  برای دوش دو دقیقه‌ای لازم دارم، موهایم کوتاه است و بدون دوش سر صبح مرتب نمی‌شود. چند دقیقه هم برای آماده کردن قهوه لازم دارم،  تخم مرغ را قبل از رفتن زیر دوش می‌گذارم بجوشد  سر وقت مشخصی زرده‌اش به سفتی شل مورد نظرم می‌رسد. قهوه‌ام  را با خودم می‌برم. می‌خواهم زود از خانه بیرون بروم، این‌قدر آن‌جا  کار دارم که باز وقت کم می‌آورم، اما مهم‌تر این‌است که هزینه اسنپ از شش و چند دقیقه به بعد دو برابر و بعد سه برابر می‌شود و من باید ده دقیقه به شش ماشین بگیرم. تمام حمل و نقل من با اسنپ و تپسی‌ست، مخصوصن بعد از کرونا. با اولی بیست و دو هزار و پانصد کیلومتر این‌ور آن‌ور رفته‌ام،  با دومی نه هزار و خرده‌ای کیلومتر. یک بار گوگل کردم کمربند کره‌ی زمین کم‌تر از چهل و یک هزار کیلومتر است. من اندازه‌ی بیش‌تر از سه‌چهارمش را با این تاکسی‌های اینترنتی رفته‌ام.
  وقت‌هایی که خوابم می‌آید به خودم بد و بیراه می‌گویم که اگر ماشین داشتم، دیرتر راه می‌افتادم... بعد یادم می‌آید باز هم برای پیدا کردن جای پارک مجبور بودم همین حدود بیرون بروم تازه خودم هم  رانندگی کنم. پس حالا خوش‌بختم.  این‌که از ناکامی‌هایت، درست‌آورد بسازی چیز ناخوش‌آیندی‌ست، توی آدم‌هایی‌ست که دوست‌شان ندارم . آن وقت صبح اما  دست خودم نیست، وقتی راننده می‌گوید محل کارش همان‌ حوالی‌ست و  مجبور است زود بزند بیرون و گاهی تا حتی یکساعت توی ماشین می‌خوابد،  رذیلانه زیر ماسک لبخند می‌زنم. 

اگر ۲۸ سالگی که به قصد بارداری کار را ول کردم به‌م می‌گفتی ۲۰ سال دیگر این ریختی زندگی می‌کنم طوری که در نیم‌سال دوم فقط دو روز آخر هفته، خانه‌ام را در روشنایی روز می‌بینم،  می‌گفتم دیوانه‌اید و مرا نمی‌شناسید که چه‌قدر از کارمندی بیزارم. حالا اما انگار بدی هم نیست. خوب کنار آمده‌ام.
رسیده‌ام به نقطه‌ای که فرصت نمی‌کنی خسته شوی. شده‌ام همان‌طوری که خاله‌ی بی‌اندازه تلخ‌م وقتی می‌خواست نیش بزند می‌گفت. که این‌قدر سرش شلوغ است که فرصتی برای خسته شدن و وادادن ندارد. و نمی‌فهمید که همین‌ها دارد ماهیت‌ش را تغییر می‌دهد و کم‌کم مهارت‌های ساده‌ی زیست طبیعی را از دست داد. 

برای گریز سعی می‌کنم خودم را به چیزهایی متصل نگه‌دارم. یک کارهایی را حتمن انجام بدهم، از خودم مراقبت کنم که بتوانم از پس چیزهای دیگر بربیایم تا بتوانم دوباره «خستگی» را احساس کنم. 
  

1 comment:

  1. درود ،چقدر زیبا بعد از اینکه سالها این وبلاگ رو دنبال میکنم و شاید ۸۰ درصد نوشته های آن را خوان ام برای اولین بار گفتم یک کامنت برای شما نازنین بگذاریم ،پیروز و سربلند باشید .

    ReplyDelete