يكهو در حالی که سرخوش بودم احساس کردم دلچركينم و يادم نيامد چرا؟ من گاهي اينطوريام كه وسط حال خوش بايد فكر كنم چه چيزي سرجايش نيست كه دلم به جا نيست؟ در اوضاعی که هیچ چیز سرجایش نیست شاید بیربط باشد اما انگار به حجم سهمگینی از نابهجایی دل عادت کردهای بعد مثلن ياد لك روي تاپ نخي نويي كه ديروز خريدهای میافتی، حالت را بد میگیرد. همین بود، وقت سوا كردن آلبالوی پیوندی توي ترهبار، تاپ آبی روشنم رنگي شد. منتظر بودم ببينم لكهبر كارش را درست انجام ميدهد يا نه؟ اميدوار نبودم. خوش بودمها داشتم گردو ميشكستم براي فسنجان. من هر وقت فسنجان ميپزم خوشحالم. انگار با آشپزی خودم را به چیزی که نمیدانم چیست متصل نگه میدارم. فسنجان که دیگر حسابش سواست. .
گردو را اول براي آبدوغ خيار گرفتم به نظرم خوب و خوشطعم آمد، پوست نازکش استحکام ناشناختهای داشت. اما آنقدر گردو بود که فكر كردم دلم فسنجان ميخواهد، فردایش دوباره گرفتم. وقت حساب كردن از فروشنده پرسيدم مال كجاست؟ فقط مطمئن بودم نمیگويد تويسركان چون اين يكي را امسال به همكار اهل آنجا سفارش دادم و یادش گرفتم. با جزئیات طعم و چربی و بافت. ميگفت زنش دو درخت دارد كه اينها محصول آن دو درخت است. حالا من، مادرم، خواهرم، مادرشوهر خواهرم متتظر محصول امساله دو درخت زنش هستیم. فروشنده گفت گردوها مال شيلیاند. با گردوی «مردم متحد هرگز شکست نمیخورند» چهطوری میشود فسنجان پخت؟ گردوي خوبي بودها ولي مغز من بين فسنجان و شيلي بلد نيست ارتباط برقرار كند. شيلي جدای آن سرود و شکستن طلسم وحشت، من را ياد زامورانو مياندازد كه هميشه دوست داشت لباس شماره 9 اينتر را بپوشد چون همهی 9هاي آن سالهاي باشگاههاي اروپا را رونالدو ( رونالدوی راستکی ) قبضه كرده بود 18 ميپوشيد. اما بين 8 و 1 يك به علاوهي كوچك بود. كه 8+1 یعنی 9 و نه 18.
زندگي كارمندي من با تلاش براي پختن و پز روزمره در صورت امكان دو وعده متنوع اينطور است كه مثلن گردو را امشب ميجوشانم به روغن بیفتد، فرداشب تبديلش میکنم به فسنجان. گوشت را امشب ميپزم فرداشب تصميم ميگيرم باهاش چه كنم. همهی هنرم این روزها این است که آن کار حجیم و وقتگیر را تنهایی اداره کنم، خرید کنم، بپزم، دم آلبالوها را بگیرم، تا جایی که امکان دارد با بچهی کنکوریام وقت باکیفیت بگذرانم، با مادرم حتمن هر روز تلفنی حرف بزنم و به اندازهی کافی بخوابم. خواب، واکنش دفاعی مورثی ما نسبت به ناملایمات است. بقیهی زندگی اما روی هواست، یک لیست تعمیرات دارم، یک لیست، تعویضی، یک لیست دور ریختی، یک لیست شروع کردنی، یک لیست تمام کردنی . بزرگ میشوم انجامشان میدهم. همین من که نیمهی مهری که در پیش است میروم توی ۵۰ سال.