من میدانم رد این کلمات و ننگ این بیعملی مثل سرب داغ روی جانم میمانند:
به مامان نگو
من افول انسانیت را دیدم
برای طنابشان دنبال گردن میگردند
من لیلا مادر سیاوش ایرانم
من هاروارد نمیروم ، هاگوارتز میروم .
اگر رئال مادرید فقط یک طرفدار داشته باشد آن یکی منم و اگر طرفداری نداشته باشد یعنی مردهام
وقت عزا نیست، هنگامه خشم است، اما خشم ما را نم برداشته. شعله نمی گیرد.
من امروز سر راه آمدن به خانه ده تا تخممرغ خریدم سی و پنج هزار تومان. سرم توی موبایلم بود، فرید آراسته مثل پرنسی جوان که از قصهها آمده با عروسش میرقصید، زیبائیشان نفس گیر بود. گریه کردم برای قشنگیشان و برای تصاویر به غایت زنده از باقیشان. چشمهای درخشان، پوستهای شفاف و موهای براقشان. برای پوسیدگی و اضمحلال خودم . برای این شرم کشنده. برای رویای زن، زندگی، آزادی
رسیدم خانه، پیغامها را چک کردم. مابهالتفاوت سهم انشعاب فاضلاب واحدمان را به حساب مسئول ساختمان ریختم. چندتایی از شمع تولد مانده از تولد باربدک را پای پنجره رو به جنوب روشن کردم. به مادرم زنگ زدم و اطمینان دادم خانه ام، رسیدهام جایی نمیروم، حتی قبرستان. نگفتم من به این زندگی محقر زنجیر شدهام. نگفتم مرگ این روزها عروسیست.
.