بچهام سه روز دیگر سال بیستم را تمام میکند، بیست سال غریب گاهی وسیعتر از گنجایش قلب عمل شدهام گذشت،
رسم والدین است مرور در روزهای منتهی به تولد بچه. پدربزرگهایش زنده نیستند. کاش بودند و میدیدندش. کیفش را میبردند. نشد با پدر او از کتاب بگوید با پدر من از النور ریگبی بیتلز و موسیقی. نشد والدینش با هم ادامه دهند. اما گمانم والدی باقی ماندیم که قبول داشتیم درستش همین است، معتبر، همراه، پذیرا و مسئول و مهمتر از همه سلامت. میفهمد برای جفتمان اینطوری بهتر است و میداند این مناسبات سالمتر است تا اصرار به همزیستیای که از یک جایی به بعد معیوب بود و پر از شک و تردید و دغدغه. مناسبات و چیدمان و آرایش جدید به خودمان ربط داشت در مواجهه با او اما سعی کردیم همانی باشیم که باید. گمانم ناموفق نبودیم.
در دانشگاهی بسیار قابل قبول، رشتهای میخواند که میخواست، میشد در بهترین دانشگاه ممکن رشتهی معقولی بخواند که نمیخواست. میداند چه میخواهد و مهمتر از آن میداند هر چه میخواهد و برایش تلاش میکند پذیرفته است. همیشه بابت این اختیار ممنون بوده، برایش گفتهام چهقدر من ممنونش هستم. کمرنجترین و بیدردسرترین رابطهی انسانی را با اوتجربه کردم ( برای من فرزند بودن و پارتنر بودن و هرچیز دیگری بودن از والد بودن بسیار پراماجرا تر گذاشته با زخمهای کاری و رنج دوران ). گمانم میداند که میدانیم تا قیام قیامت نداریمش. یک طوری پیش هر کداممان است که داریم برای آن دلتنگی همیشگی موعود (مهاجرت احتمالی ) تربیت میشویم. میفهمد، بسیار میفهماند که میفهمد. مطیع نیست، قد خودش ( گاهی خیلی بیشتر از یک مرد جوان ۲۰ ساله ) عاقل است. دارد ور محتاطش را به چشم من مهار میکند و گاهی خطر میکند ( خوب میکند). جان و جهان است ، چشم و چراغ است، میتابد و گرم و روشن میکند. قواعد مدارا میشناسد و به اصولش پایبند است. از بهترین تصورات و آرزوهای من بهتر از کار درآمده. در این یکسالهی بعد از قیام زن ، زندگی، آزادی میبینم که برابریطلب است. طوری که دیگر نمیترسم ، نگران نیستم و دستهایم از قبر بیرون نمیماند. دینم را به دنیا ادا کردهام. همانی است که باید. همدلی و تسلی را بلد است. معاشر بینظیریست ، به هزار و یک چیز علاقمند است و همیشه چیزی جدید و شنیدنی برای گفتن دارد. باربد قندی قندی من سه روز دیگر بیست ساله میشود. مبارک است.
شماهایی که از روزهای آخر اکتبر ۲۰۰۲ اینجا را میخوانید باورتان میشود؟