از صبح دارم وقت تلف ميكنم. شروع كار رو از 7 به 8 و به 9 و حالا به 10 موكول كردهام. حوصله اين كار بيپايان رو ندارم. حوصله خودم رو ندارم، حوصله بيداري ندارم، حوصلهی خواب ندارم. حوصله اين زمستان رو كه هنوز زمستان نشده، ندارم ! حوصله بهار پيش رو هم نيست. لاجوني از هفتهي پيش، روزهاي منتهي به چهارمين سالگرد هواپيما با من موند. هر سال با همون شدت هجوم ميآره. حس ميكنم من هم توي جنايتي كه عزادارشم، مقصرم. اميدم / اميد ما به بهبود، عزيزان مردم رو ازشون گرفت. شايد اگر زودتر دست كشيده بودم شايد اگر گسست، زودتر اتفاق افتاده بود، اين آوار قدري، فقط قدري سبكتر بود. گذر از ديماه جانكندني شده وسط يك خالي بزرگ. پا در هوا بدون ذرهاي تعلق و قلبي هم وزن دنيا!