|
Sunday, April 06, 2003
بشقاب ها رو , رو هم می چينم طرف راست ميز, ليوانها رو هم می ذارم همون گوشه قاشق چنگالها رو هم عين شعاعهای خورشيد نقاشی های بچگی ها مون دور بشقابها می چينم ! گيلاس های پايه بلند رو هميشه می ذارم گوشه چپ ميز با ظرف چيپس و ماست و خيار . يادم باشه توی ماست و خيار نعناع تلخون خشک با گل بريزم ! کاسه های کوچيک رو می ذارم کنار ظرف ماست خيار با قاشق های مربا خوری (چرا بهشون می گن مربا خوری! ) يادم باشه وقتی همه اومدن سمت چپ ميز مواظب باشم برای ماست و خيا رو چيپس از بشقابهای گوشه راست برندارند ! البته اگه يادم بمونه . هميشه اين قرار رو با خودم می ذارم اما تا به خودم بجنبم می بينم همه بشقابها و قاشقهای اونور رو هم برداشتند و قبل از شام دوباره يه سری ظرف شستن دارم !
قراره خاطره يک روز تابستانی رو تکرار کنيم ! اينکار هميشه به نظر م غير ممکن می ياد ولی امروز قراره اينکارو بکنيم ! يه روز عجيب و غريب و پر از ديونه بازی ! تقريبا همه هستند جز اونی که نقطه مشترک همه مونه و اون روز تابستونی بخاطر اون جمع شده بوديم ! داشت بر می گشت سر خونه و زندگی اش !
قرار شد اونو با هشت و نيم ساعت فاصله زمانی بين خودمون داشته باشيم . با يه تماس ممکن بود .تقريبا بيشتر زمان مهمونی رو با اون گذرونديم ! ما اينجا و اون اونجا از دريچه مونيتور ها مون به مدد گراهام بل و بيل گيتس و همراهان ...
اينوری ها موفق شدند خاطره اون روز رو تکرار کنند همونقدر ديوونه بازی .... همه يک صدا ... خيال نکن نباشی ... بدون تو می ميرم ... و من به اونی نگاه می کردم که از اونور از پشت شيشه مونيتورمون نمی تونست تلخی لبخندشو بپوشونه ! ... به اون دوتا ی ديگه که تا چند ماه ديگه می رن که از پشت شيشه مونيتور بهمون نگاه کنن ! و فکر می کردم ...
|
|